داستان‏‌های عشقی.(90)


نامزدی.(1)
همشاگردی‏‌هایش البته او را اغلب اذیت می‏‌کردند و دست می‌‏انداختند، اما چون او هرگز عصبانی نمی‏‌شد و نمی‌‏رنجید بنابراین در مجموع یک زندگی راحت و تا اندازه‏ای رضایت‏بخش داشت. آن دوستی و احساسی را که میان همسالانش نمی‏‌یافت و اجازه ابرازشان را به آنها نداشت او به عروسک‌‏هایش هدیه می‏‌کرد. پدرش را خیلی زود از دست داده بود، او آخرین فرزند خانواده بود، و مادر او را طور دیگری آرزو می‏‌کرد اما به او اجازه می‏‌داد و عاطفه مطیعش را دلسوزانه دوست می‏‌داشت.
این وضعیت عذاب‏‌دهنده اما تا زمانی که آندریاسِ کوچک دوران مدرسه و کارآموزی خود را در مغازه دیرلامشن به پایان رساند دوام داشت. در این زمان، تقریباً از شروع سن هفده سالگی حس و حال لطیف و تشنه‌‏اش شروع به رفتن از راه دیگری می‌‏کند. جوان خجالتی و کوچک ‏مانده با چشمانی درشت‏‌تر شروع به تماشا کردن دخترها می‏‌کند و در قلبش آتشی از عشق زنان روشن می‏‌گردد که هر چه شیفتگی‌‏اش غمگین‏‌تر سپری می‌‏گشت شعله‏‏‌اش نیز بیشتر زبانه می‏‌کشید.
برای آشنا شدن و تماشا کردن دخترهای مختلف موقعیت به اندازه کافی برایش وجود داشت، زیرا که اون‏گلتِ جوان بعد از پایان کارآموزی در مغازه لوازم دوخت و دوز زنانه خاله خود مشغول به کار شده بود، مغازه‏‌ای که او بعدها می‏‌بایست مسئولیتش را به عهده بگیرد. کودکان، دختران مدرسه‌‏ای، دوشیزه‏‌های جوان و پیردختران باکره، دختران خدمتکار و خانم‌‏ها هر روز به آنجا می‌‏آمدند، نوارها و نخ‏‌های ابریشمی را زیر و رو می‏‌کردند، روبان و الگوهای قلاب‏دوزی انتخاب می‏‌کردند، ستایش و سرزنش می‏‌کردند، چانه می‏‌زدند و مشاوره می‌‏خواستند، بدون آنکه به مشورت گوش بدهند، می‌‏خریدند و جنس خریداری شده را دوباره عوض می‌‏کردند. و جوانک، مؤدب و خجالتی شاهد تمام این جریان‏‌ها بود، او کشوها را بیرون می‌‏کشید، از نردبان دوطرفه بالا و پائین می‏‌رفت، اجناس را نشان می‏‌داد و دوباره سر جایشان قرار می‏‌داد، سفارشات را یادداشت می‏‌کرد و در باره قیمت‏‌ها راهنمائی می‏‌کرد، و هر هشت روز عاشق یکی دیگر از مشتریانش می‌‏گشت. خجالت‏زده و سرخ گشته از نوارها و نخ‏‌های پشمی تعریف می‏‌کرد، با دست لرزان قبض‌‏ها را می‌‏نوشت، با تپش تند قلب وقتی دختر متکبر جوانی قصد خارج شدن از مغازه را می‌‏کرد در را نگاه می‏‌داشت و کلام قصارِ <دوباره سرافرازمان کنید> را تکرار می‏‌کرد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر