گردباد.(1)
با لذت بردن از تعطیلات از گلی به سوی گل دیگر میرفتم،
در اینجا و آنجا یک گل آذینچتری معطر را میبوئیدم یا محتاطانه با انگشت کاسبرگ گُلی
را باز میکردم تا به درونش نگاه کرده و گودالهای رنگپریده و مرموز و نظم خاموشِ شریانها و مادگی شبیه به رشته نخهائی با موهای نرم و راهآبهای کریستال مانندش
را مشاهد کنم. در این حال آسمان ابری صبحگاهی را مطالعه میکردم که بینظمی آشفته و
عجیبی از نخهای راه راهِ بخار و ابرهای کوچک پشمی و پُرزدار آن را پوشانده بود. به
نطر میآمد که امروز حتماً دوباره یک رعد و برق بزند، و من تصمیم داشتم بعد از ظهر
چند ساعتی به ماهیگیری بروم. و با این امید که کرم خاکی پیدا کنم با جدیت چند سنگ
آهکی آتشفشانی حاشیه باغچه را به کناری میزنم و مشغول جستجو میگردم، اما فقط جمعی
از سوسکهای خاکی خشک و خاکستری رنگ آنجا میخزیدند و آشفته به هر سمتی در حال گریختن
بودند.
من به این میاندیشیدم که حالا چکار باید کرد، اما چیزی
بلافاصله به فکرم نمیرسید. پیش از این سال در آخرین تعطیلاتم کاملاً یک نوجوان بودم.
آنچه را که من در آن زمان با کمال میل انجام میدادم، مانند به هدف شلیک کردن با کمانی
از شاخه درخت فندق، بادبادک هوا کردن و منفجر ساختن سوراخموشها در مزارع با باروت،
تمام این کارها نور و جذابیت آن زمان را دیگر از دست داده بودند، طوری که انگار یک
قسمت از روحم خسته شده باشد و نخواهد دیگر به نداهائی که روزی برایش عزیز بودند و شادی
به ارمغان میآوردند هرگز جوابی بدهد.
تعجبزده و با اندوهی خاموش در منطقه کاملاً آشنای شادیهای
دوران نوجوانیام به اطراف مینگریستم. باغ کوچک، ایوانهائی با گل تزئین گشته و حیاطِ تَر و پُر سایه با آن سنگفرشها و خزههای سبز به من نگاه میکردند و چهرهای متفاوت
از قبل داشتند، و حتی گلها نیز تا اندازهای از جادوی پایانناپذیرشان کاسته شده بود.
در گوشه باغ بشگه قدیمی با لولهای برای هدایت آب بیتکلف و خستهکننده قرار داشت؛
و من آنجا در قدیم بر خلاف خوشایند پدرم نیمی از روز شیر بشگه را بازمیکردم و با
جریان آب آن چرخهای آسیاب چوبیام را به حرکت میانداختم، در مسیر آب کانال، سد و
نهرهای مصنوعی میساختم و گاهی سیل به راه میانداختم. بشگه آب پوسیده گشته برای من
محبوبی وفادار و یک سرگرمی بود، و در حالی که من بشگه را نگاه میکردم حتی طنین آن
سعادت کودکی در گوشم پیچید، فقط این طنین مزه غمانگیزی میداد، و بشگه دیگر نه سرچشمه
بود، نه جریان آب و نه آبشار نیاگارا.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر