گردباد.(11)
تمام این اتفاق که بر من مانند یک سالِ افسونزده گذشت
و امروز نیز هنوز با صدها ایماء و جنبش کوچک از آن زمان در ذهنم باقیست در واقع فقط
کمتر از یک دقیقه طول کشید. یک روشنائی غیرمنتظره به داخل آلونک میتابد، قطعات خیس
آبی آسمان در بیگناهیِ آشتی طلبانهای ظاهر میگردند، و ناگهان طنین بلند طوفان
سریع از صدا میافتد و یک سکوت باورنکردنی و شگفتانگیز ما را احاطه میکند.
با تعجب از اینکه هنوز زندهام از آلونک که برایم مانند
غاری با شکوه و رویائی بود خارج میشوم. زمین حیاط انگار که توسط اسبها لگدمال شده
باشند مچاله شده بود و زشت به چشم میآمد، همه جا پر از تودههای تگرگ بزرگ
یخ بسته بود، چوب و سطل ماهیگیریام گم شده بود. کارگاه پر از فریاد آدمها بود و من
از میان صدها شیشه شکسته به شلوغی سالنها و با عجله خارج شدن آدمها از درها
نگاه میکردم. زمین پر از خردههای شیشه و آجرهای شکسته شده بود و یک ناودان حلبی کنده
شده در ژستی خم شده و کج بر روی نیمی از ساختمان رو به پائین آویزان بود.
حالا همه آن چیزهائی را که همین حالا رخ داده بودند فراموش
کرده و دیگر چیزی بجز یک کنجکاوی وحشی و مضطرب برای دیدن آنچه واقعاً رخ داده و خرابیای
که هوا به بار آورده است احساس نمیکردم. تمام پنجرههای شکسته کارگاه و سفالهای سقوط کرده
و خُردگشته بامش در نگاه اول کاملاً ویران و غمگینکننده دیده میشدند، با این حال
تمام این خرابیها در مقایسه با تأثیر وحشتناکی که گردباد بر من گذاشته بود اصلاً آنچنان
هم وحشتناک نبودند. من رها گشته و همچنین نیمه متعجب نفس راحتی میکشم: خانهها مانند
قبل سر جای خود قرار داشتند و کوهها هم در دو سمت دره در جای خود بودند. نه، جهان
به آخر نرسیده بود.
اما وقتی من کارگاه را ترک کرده و از روی پل به اولین
کوچه رسیدم، مصیبت آنجا چهره خیلی بدتری از خود نشان میداد. جاده باریک از خُردهشیشه
و پنجرههای شکسته پوشیده شده بود، دودکشها به پائین سقوط کرده و قسمتهائی از بام
را با خود کنده بودند، مردم وحشتزده و شاکی کنار در خانههای خود درست همانطور که در
عکسهای شهرهای محاصره و فتح گشته دیده بودم ایستاده بودند. سنگ و شاخه درختان راه
را سد کرده و سوراخ پنجرهها همه جا به خُردهشیشهها خیره نگاه میکردند، پرچین باغها
بر روی زمین افتاده و یا روی دیوارها آویزان بودند. مردم کودکان گم شده را جستجو میکردند
و گفته میشد در مزارع تعدادی در اثر ضربات تگرگ کشته شدهاند. مردم قطعات تگرگهائی
به بزرگی تخمکلاغ و بزرگتر از آن را به هم نشان میدادند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر