بودن اما بی یاد تو، رسم باطلی‌‏ست.


اینکه ترجمه این عاشقانه‌‏های کوتاه از نیروی عشقی جاودانه سرچشمه می‏‌گیرد و نشانی‏‌ست از یادت در ذهن و دلمْ آشکار است.
گاهی فقط یک واژه، یک اشاره و یک رایحه مرا چنان به هیجان می‌‏آورد که هر چه ثروت و زیبائی در جهان است مبهوت می‌‏ماند و به این باور که از باارزش‏ترین‏‌ها در جهانْ یکی هم عشق استْ معتقد می‏‌گردد.
عشق که همان هستی‌‏ست هیچگاه غایب نمی‏‌ماند، و آنکه او را نمی‏‌بیند نابیناست یا نمی‏‌داند عشق چه معنای شگفتی دارد.
می‏‌گویند معذرتخواهی نیز نوعی از خشونت است. و دیگر اینکه این با مدارا کردن در تضاد نمی‌‏باشد؛ چه اگر ممنوعیتی در کار نمی‏‌بود معذرت خواهی نیز خود بخود بی‏‌معنا می‏‌گردید.
عشق یعنی اینکه در اسارتگاهِ دشمن و تحت بدترین دشواری به سر بری و باز رنگ لاک ناخن انگشتانِ زیبای دختر همسایه از یادت نرود. عشق یعنی وقت مُردن از یادت نرود که قشنگی رنگ چشمان گربه همسایه‏‌ات واقعاً در جهان تک است.
شاید تو بگوئی عشق یعنی "نگران حال هم باید بودن" یا عشق یعنی "خیالت تخت باشد، همۀ کارها با من".
عشق شاید چیزی باشد که نشود در باره‌‏اش گفت "یعنی این، یعنی آن".
عشق یعنی این بی این، عشق یعنی آن بی آن. عشق یعنی انگار از فضائی خالی از هر باید و بودی چیزی بیدار می‏‌گردد و می‏گردد آنچه باید گردد؛ آنچه با بایدها و بودن‏‌ها در خواب تا سحر عشق می‏‌ورزد و در بیداری ساحره‌‏ای پیر هر روز او را در خواب می‏‌گرداند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر