داستان‌‏های عشقی.(120)


هانس آمشتاین.(2)
حالا من کم کم می‏‌دیدم که سالومه با تمام پرستش‏گرانش بازی و از ما به عنوان سرگرمی استفاده می‌‏کند، و از آن پس شیفتگی‏‌ام به او را مانند تبی یا یک دریازدگی تحمل می‌‏کردم، تبی که بسیاری دچارش بودند و من امیدوار بودم که این تب روزی پایان گیرد و به قیمت زندگی‌ام تمام نشود. با این حال شب‌‏ها و روزهای هولناکی داشتم ... آیا هنوز شراب دارید؟
ممنون. _ بله اوضاع از این قرار بود، و در حقیقت این جریان نه فقط در آن تابستان بلکه بیش از یک سال ادامه داشت. اینجا و آنجا کم و بیش یکی از ستایشگرانِ رنجیده خاطر و بی‌‏رغبت سقوط می‏‌کرد و شکارگاه دیگری می‏‌جست، اینجا و آنجا فرد جدیدی به ستایشگران افزوده می‏‌گردید، اما سالومه تغییر نمی‏‌کرد، گاهی خوشحال بود، گاهی ساکت، گاهی ریشخندزن، و چنین به نظر می‏‌آمد که او خود را از ته قلب خوش و سرگرم احساس می‏‌کند. و من هر بار در تعطیلات مانند دچار شدن به تب معمول آن منطقه به حمله مجدد عشقی عمیق مبتلا می‌‏گشتم و باید آن را تحمل و به آن عادت می‌‏کردم. یکی دیگر از رنجبران با اعتماد به من برایم تعریف کرد که اقرار کردن عشق‏مان به سالومه از خریت‏ بوده است، زیرا که او بدون شرمندگی آرزوی شیفته ساختن تمام مردها به خودش را ابراز کرده است، و به این خاطر فقط به تعداد اندکی از ثابت‏‌قدمان اظهار لطف می‏‏‌کند.
در این بین من در توبینگن عضو اتحادیه دانشجویان بودم و با شراب، کتک‏‌کاری و ولگردی دو ترم را گذراندم. در این زمان من و هانس آمشتاین دوستان صمیمی شده بودیم. ما هم سن و هر دو مشتاقانه عضو اتحادیه و با اشتیاق کمتری دانشجوی پزشکی بودیم، ما هر دو وقت زیادی برای موسیقی می‌‏گذاشتیم و به تدریج با وجود بعضی از اصطکاکاتْ تقریباً برای همدیگر ضروری گشتیم.
از آنجائی که هانس از مدت‏‌ها پیش پدر و مادر خود را از دست داده بود حالا به اتفاق من در کریسمس مهمان عمو بود. بر خلاف توقع من او پیش سالومه زیبا نماند بلکه کنار دختر عمویم قرار گرفت. او توانائی خوشایند بودن را داشت. او انسان ظریف و زیبائی بود، خوب نوازندگی و با صراحت صحبت می‏‌کرد. به خود زحمت دادن او را به خاطر دختر عموی کوچلویم و نرم گشتن قلبانه دخترعمو و آماده ساختن هرچه بیشتر خویش تا این نبرد مسخره را با حجب به سمت مبارزه‌‏ای ساختگی سوق دهد را من با لذت تماشا می‏‌کردم. خود من هم مثل همیشه تمام مسیرهائی را که می‌‏توانست امکان ملاقات با سالومه را بدهد می‌‏رفتم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر