داستان‌‏های عشقی.(112)


گردباد.(7)
این پائین در دره، در جاده آفتابی مسیر رودخانه، گرمای ظهر بی‌‏رحم و ‏سوزان بود، و خانه‌‏های روبروی رودخانه در زیر اشعه تیز آفتاب قرار داشتند، درخت کم پشت زبان گنجشک و برگ نازک درخت افرا در حال زرد شدن بودند. همانطور که عادتم بود برای تماشای ماهی‏‌ها به سمت آب رفتم. داخل مانند شیشه شفاف آب رودخانه علفهای بلند و متراکم و ریش‏دار آبی مثل موج‏ تکان می‌‏خوردند، و در میان‌شان در تاریکی، و در شکافهائی که برایم کاملاً آشنا بودند اینجا و آنجا ماهی چاق و تنبلی بی‌‏حرکت ایستاده و پوزه‌‏اش را در برابر جریان آب نشانه رفته بود، و در سطح بالا گاهی ماهیهای جوان در دسته‌‏های کوچک به شکار مشغول بودند. من به خود گفتم چه خوب شد که امروز صبح به ماهیگیری نیامدم، اما هوا و آب و نوعی که ماهی سیاه و پیر ریش‏دار در میان دو قطعه سنگ گرد در آب شفاف برای استراحت ایستاده بود به من این نوید را می‌‏داد که امروز عصر احتمالاْ چیزی برای صید پیدا خواهد شد. من محل را به خاطر سپردم و به رفتن ادامه دادم و وقتی از هوای داغ و کورکننده جاده از میان در ورودی به راهروی مانند زیرزمین خنک خانه داخل شدم نفس عمیقی کشیدم.
هنگام غذا، پدرم که حس ظریف هواشناسی داشت گفت: "من فکر می‏‌کنم دوباره رعد و برق بزند." من ایراد گرفتم و گفتم نه کوچک‌‏ترین رد ابری در آسمان و نه هیچ اثری از باد جنوبی دیده می‏‌شود، اما او لبخند زد و گفت: "احساس نمی‏‌کنی که هوا چه برانگیخته است؟ ما خواهیم دید."
البته هوا به قدر کافی شرجی بود، و کانال فاضلاب بوئی شدید مانند شروع باد گرم و خشک می‏‌داد. من کمی دیرتر بخاطر کوهپیمائی و تنفس هوای گرم احساس خستگی می‏‌کردم و در ایوان پشت به باغ نشستم. با هشیاری ضعیفی که اغلب با چرت‏‌زدن قطع می‏‌گردید داستان ژنرال گوردون، قهرمان خارطوم را می‌‏خواندم، و حالا هرچه بیشتر به نظر من هم چنین می‏‌آمد که باید به زودی رعد و برقی بزند. آسمان مانند قبل همچنان کاملاً آبی بود، اما هوا مرتب دل‏تنگ‌کننده‌‏تر می‏‌گردید، طوری که انگار لایههای ابرهای سرخ‏‌گشته‌ای جلوی خورشید را که شفاف در بلندی ایستاده بود گرفته‌‏اند. در ساعت دو بعد از ظهر به داخل خانه می‏‌روم و شروع به آماده کردن وسائل ماهیگیری خود می‏‌کنم. در حین بررسی نخ‏‌ها و قلابها هیجان درونی شکار را از پیش احساس میکردم و با حق‏‌شناسی متوجه گشتم که فقط این لذت عمیق و پر شور هنوز برایم باقی مانده است.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر