گردباد.(7)
این پائین در دره، در جاده آفتابی مسیر رودخانه، گرمای
ظهر بیرحم و سوزان بود، و خانههای روبروی رودخانه در زیر اشعه تیز آفتاب قرار داشتند،
درخت کم پشت زبان گنجشک و برگ نازک درخت افرا در حال زرد شدن بودند. همانطور که عادتم
بود برای تماشای ماهیها به سمت آب رفتم. داخل مانند شیشه شفاف آب رودخانه علفهای بلند و متراکم و ریشدار آبی مثل
موج تکان میخوردند، و در میانشان در تاریکی، و در شکافهائی که برایم کاملاً آشنا بودند اینجا و آنجا ماهی چاق
و تنبلی بیحرکت ایستاده و پوزهاش را در برابر جریان آب نشانه رفته بود، و در سطح
بالا گاهی ماهیهای
جوان در دستههای کوچک به شکار مشغول بودند. من به خود گفتم چه خوب شد که امروز صبح
به ماهیگیری نیامدم، اما هوا و آب و نوعی که ماهی سیاه و پیر ریشدار در میان دو قطعه
سنگ گرد در آب شفاف برای استراحت ایستاده بود به من این نوید را میداد که امروز عصر
احتمالاْ چیزی برای صید پیدا خواهد شد. من محل را به خاطر سپردم و به رفتن ادامه دادم
و وقتی از هوای داغ و کورکننده جاده از میان در ورودی به راهروی مانند زیرزمین خنک
خانه داخل شدم نفس عمیقی کشیدم.
هنگام غذا، پدرم که حس ظریف هواشناسی داشت گفت:
"من فکر میکنم دوباره رعد و برق بزند." من ایراد گرفتم و گفتم نه کوچکترین
رد ابری در آسمان و نه هیچ اثری از باد جنوبی دیده میشود، اما او لبخند زد و گفت:
"احساس نمیکنی که هوا چه برانگیخته است؟ ما خواهیم دید."
البته هوا به قدر کافی شرجی بود، و کانال فاضلاب بوئی
شدید مانند شروع باد گرم و خشک میداد. من کمی دیرتر بخاطر کوهپیمائی و تنفس هوای گرم احساس خستگی
میکردم و در ایوان پشت به باغ نشستم. با هشیاری ضعیفی که اغلب با چرتزدن قطع میگردید
داستان ژنرال گوردون، قهرمان خارطوم را میخواندم، و حالا هرچه بیشتر به نظر من هم
چنین میآمد که باید به زودی رعد و برقی بزند. آسمان مانند قبل همچنان کاملاً آبی بود،
اما هوا مرتب دلتنگکنندهتر میگردید، طوری که انگار لایههای ابرهای سرخگشتهای جلوی خورشید را که شفاف در بلندی
ایستاده بود گرفتهاند. در ساعت دو بعد از ظهر به داخل خانه میروم و شروع به آماده
کردن وسائل ماهیگیری
خود میکنم. در حین بررسی نخها و قلابها هیجان درونی شکار را از پیش احساس میکردم و با حقشناسی متوجه گشتم که فقط
این لذت عمیق و پر شور هنوز برایم باقی مانده است.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر