نامزدی.(9)
روز بعد پائولا او را به این خاطر که جای ایستادن مصنوعی
بالا بردهاش کاملاً متکبرانه به چشم میآید و او را مضحک جلوه میدهد سرزنش کرد. آندریاس
قول میدهد که به خاطر قامت کوتاه خود دیگر خجالت نکشد، ولی قصد دارد فردا در اولین
یکشنبه عید پاک برای آنکه به آن همکاری که چارپایه را تهیه کرده است توهین نشود از
چارپایه کوچک برای آخرین بار استفاده کند. پائولا این ریسک را نکرد به آندریاس بگوید
آیا مگر نمیبیند که چارپایه را فقط برای دست انداختن او به آنجا آوردهاند. پائولا
به خاطر حماقت او همانقدر عصبانی بود که به خاطر سادگی او تحت تأثیر قرار داشت.
در اولین یکشنبه عید پاک در گروه کُر کلیسا همه چیز یک
درجه تشریفاتیتر
از دو روز پیش بود. یک موزیک سخت اجرا میگردد و اونگلت شجانه توازن خود را بر روی
چارپایهاش حفظ میکرد. در اواخر آواز او با وحشت متوجه میگردد که چارپایه کوچک در
زیر تخت کفشهایش تلو تلو میخورد و شروع به شل شدن کرده است. او بجز آنکه آرام بایستد
و تا حد امکان از سقوط خود از بالای تراس اجتناب کند نمیتوانست کار دیگری انجام دهد.
در اواخر آواز او با وحشت متوجه میگردد که چارپایه کوچک در زیر تخت کفشهایش تلو تلو
میخورد و شروع به شل شدن کرده است. او بجز آنکه آرام بایستد و تا حد امکان از سقوط
خود از بالای تراس اجتناب کند نمیتوانست کار دیگری انجام دهد. او موفق به این کار
میگردد و به جای یک رسوائی و مصیبت چیزی رخ نمیدهد بجز آنکه از صدای زیر مردانهاش
در اثر سر و صدای آهسته شکستن چارپایه کاسته میگردد و او با چهرهای از ترس پوشیده
شده رو به پائین فرو میرود و از دید محو میگردد. رهبر ارکستر، صحن کلیسا، بالکنها
و پشتگردن زیبای مارگرت مو بور یکی پس از دیگری از جلوی چشمان آندریاس گم میشوند،
اما او سالم به زمین فرود میآید و در کلیسا بجز برادران آوازخوان که پوزخند میزدند
فقط یک تعداد پسر محصل که جلو نشسته بودند متوجه این حادثه گشتند. از بالای سر تحقیر
گشتهاش صدای شاد تشویق کردن گروه کُر به گوش میآمد.
هنگامی که مردم کلیسا را ترک میکنند، اعضای گروه کُر برای
گفتگوی کوتاهی بر روی تریبون کنار هم میمانند، زیرا فردا، در اولین دوشنبه عید پاک
قرار بر این بود که اعضای کُر کلیسا مانند هر سال به گردش خارج از شهر بروند. آندریاس
اونگلت از ابتدا از این سفر انتظار بزرگی داشت. او حالا حتی جرئت پیدا کرده بود از
دوشیزه دیرلام بپرسد که آیا او هم فردا به این سفر خواهد آمد، و این سؤال را بدون به
هیجان آمدن زیاد ادا کرد.
دختر جوان با آرامش میگوید: "بله، البته که من هم
خواهم آمد" و بعد ادامه میدهد "راستی، آیا قبلاً دردتان آمد؟" و چون
خندهای که از آن جلوگیری میکرد در حال منفجر گشتن بودْ بدون شنیدن پاسخ از آنجا دور
میگردد. در این لحظه پائولا با نگاهی شفیقانه و جدی که آشفتگی اونگلت را افزایش میداد
به او نگاه میکرد. شجاعت فرّار شعلهور شدهاش در حال دگرگون گشتن بود، و اگر او
با مادرش در باره این سفر صحبت نکرده بود و او از وی درخواست رفتن به این سفر را نمیکرد،
حالا او میتوانست از خیر گردشِ خارج از شهر، از انجمن و از تمام امیدهایش بگذرد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر