تشنه لب.


روزه بودم،
تو نبودی و ندیدی تشنگی از آب نیست.
آب بود،
زلال مثل اشگ چشم شمعی پاک،
نان بود و من گشنۀ دیدارت بودم.
گندم آرد گشت،
نانوا از حج بازگشت،
کوچه با عطر تنت افطار کرد،
و من با یادت تا سحر خوابیدم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر