گردباد.(9)
ناگهان بعد از گذشت شاید سی دقیقه با یک احساس نگرانی
و ناراحتی عمیقی از این تنبلی بیدار گشتم. کورانی درهم و ناآرام با اکراه به دور خود
میچرخید، هوا فشرده و بیمزه
شده بود، چند پرستو وحشتزده و کاملاً نزدیک به سطح آب به دور از آنجا پرواز میکردند.
سرم گیج میرفت و من تصور میکردم که شاید گرمازده شدهام، بوی آب رود شدیدتر به مشام
میآمد و حسی نامطبوع شروع به فتح از معده تا سرم میکند و به عرق کردن مجبورم میسازد.
من نخماهیگیری را کمی میکشم و دستهایم را با قطرات آب آن خنک میسازم و به جمعآوری
وسائلم میپردازم.
وقتی از جا برخاستم، دیدم که در محل جلوی کارگاه ریسندگی
گرد و خاک به شکل ابرهای کوچک بازیگوشی در حال چرخشند، ناگهان ابرها بالا رفته، به
هم میپیوندند و به یک ابر تبدیل میگردند. بالاتر، در هوای به هیجان آمده پرندهها
سریع در حال فرار بودند، و بلافاصله بعد از آن هوا در پائین دره مانند طوفانی از یک
برف قوی شروع به سفید شدن میکند. باد به طرز عجیبی سرد شده بود و مانند دشمنی از بالا
بر من حمله آورد، نخ ماهیگیری را از آب کند، کلاهم را از سر پراند و مانند مشتزنی
بر صورتم کوبید.
ناگهان باد سفید رنگِ آن فاصله دور که تا چند لحظه قبل
هنوز مانند یک دیوار برفی بر بالای بامها ایستاده بود در دور و بر من ظاهر میگردد،
سرد و دردآور، آب کانال مانند آب زیر ضربات چرخ آسیاب به بالا میجهید، نخماهیگیری
ناپدید شده بود و در اطراف من بیابانی سفید و خروشان نفس نفس زنان و ویرانگر حمله
آورده بود، ضربات به دستها و سرم اصابت میکردند، زمین در کنارم به هوا میجهید و
شن و قطعات چوب در هوا میچرخیدند.
همه چیز برایم غیرقابل درک شده بود؛ من فقط احساس میکردم
که اتفاق وحشتناکی در حال رخ دادن است که میتواند خطرناک باشد. با سرعت و مانند کسی
که از وحشت و اتفاق غیرمنتظرهای کور گشته است خود را به آلونک رسانده و داخل آن میشوم.
آنجا حاملی آهنی را محکم نگاه میدارم و قبل از درک کردن موضوع چند ثانیهای بیحس
و بینفس دچار سرگیحه و ترسی حیوانی میگردم. یک طوفان که مانندش را تا حال ندیده یا
امکان وقوعش را نمیدادم اهریمنانه از آنجا عبور میکرد، در بالا زوزه وحشیانه و تهدیدآمیزی
طنینانداز بود، بر روی بام صاف آلونک و بر کف آن در جلوی در ورودی تگرگهای درشتی
به شکل توده چاق و سفیدی سقوط میکردند، دانههای چاق یخ داخل شده و به سمت من قل میخوردند.
غوغای تگرگها و باد وحشتناک بود، آب کف بر دهان آورده و در شکل امواج پر تلاطمی خود
را به کنار دیوارهای کانال میکوبید.
من دیدم همه چیز؛ تختهها، تکههای سنگ روی سقف خانهها
و شاخههای درختان از جا کنده میشوند و به هوا میروند، و خیلی زود سنگهای سقوط کرده
و قطعات ساروجها توسط تگرگهای پرتاب شده پوشیده میگردند؛ من صدای سقوط آجرها را
که انگار زیر ضربات سریع چکش میشکستند و خُرد گشتن شیشه و سقوط ناودانها را میشنیدم.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر