هانس آمشتاین.
بچهها اذیتم نکنید، باشه تعریف میکنم. من میخوام از
زمان دانشجوئی خودم براتون از سالومه زیبا و دوست عزیزم هانس آمشتاین تعریف کنم. شماها فقط باید ساکت باشید و نباید تصور
کنید که داستان ماجرای معمولی عشق بین دو دانشجوست. در این داستان چیزی برای خندیدن
وجود ندارد. و یک گیلاس شراب رد کنید بیاد! نه، فقط شراب سفید. پنجره را ببندم؟ نه،
آقای عزیز، بگذار رعد و برق بزند، با داستانم تناسب دارد. رعد و برق و شبِ داغ شرجی
فضای مناسب و خوبیست. شما آقایان مدرن باید ببیند که ما در آن زمان هم نمایشنامه
خود را تجربه میکردیم، ضخیم و نازک، هر طور که پیش میآمد، و نه خیلی هم کم. آیا شماها
هم چیزی برای نوشیدن دارید؟
من خیلی زود پدر و مادرم را از دست دادم و تقریباً تمام
تعطیلاتم را پیش عمو اوتو در خانه سنگیاش در شوارتسوالد با میوه خوردن، داستانهای چرند خواندن و شکار ماهی
قزلآلا تلف میکردم، زیرا تمام این کارها را که کاملاً مطابق با سلیقه عمویم بود به عنوان
برادرزادهای قدردان انجام میدادم. من در تابستان، در پائیز و در کریسمس با کیفی
کوچک و ساکی خالی پیش او میرفتم، در آنجا تا مرز ترکیدن غذا میخوردم و صورتم سرخ
میگشت، هر بار مقدار کمی عاشق دخترعموی گرانقدرم میگشتم و بعد از بازگشت دوباره
آن را فراموش میکردم، زیرا که عشق او در عمق دلم ننشسته بود. من با عمویم در کشیدن
سیگارهای مسموم ایتالیائیاش مسابقه میگذاشتم، با او به ماهیگیری میرفتم، کتابهای
پلیسی برایش میخواندم و شبها بر حسب موقعیت در آبجوخوری او را همراهی میکردم. تمام
اینها بد نبودند و برایم قابل ستایش و مردانه به نظر میآمدند، اگر چه دخترعموی بلوندم
دارای طبعی لطیف بود و برای خشم و تهدید ارزشی قائل نمیشد، اما گاهی نگاههایش خواهشمندانه
و یا ملامتگرانه میگشت.
من در آخرین تعطیلات تابستانی قبل از شروع تحصیل در دانشگاه
دوباره پیش عمویم بودم، رجزخوان و متکبر، درست همانطور که دیپلمههای دبیرستانی باید
باشند. در این زمان روزی رئیس اداره جنگلبانی جدیدی به آنجا منتقل میشود. او یک انسان
خوب و ساکتی بود، دیگر نه جوان بود و نه سلامتی کامل داشت و این محل را برای دوران
آخر خدمت پیدا کرده بود.
آدم میتوانست با نگاه اول متوجه شود که او از خود کم
صحبت خواهد کرد. او لوازم خانه زیبائی با خود آورده بود، زیرا که او ثروتمند بود؛ وانگهی
سگهائی عالی، یک اسب کوچک دُم دراز و رام به اتفاق همدمی ظریف که هر دو برای آن منطقه
خیلی سبک بودند، یک تفنگ زیبا و تجهیزات ماهیگیری مد جدید ساخت انگلیس نیز با خود آورده
بود، همه چیز خیلی خوب و تمیز و غنی. تمام اینها میتوانستند زیبا و مسرتبخش باشند. اما چیز دیگری که او با
خود آورده بود یک دخترخوانده به نام سالومه بود که البته همه چیزهای دیگر را در سایه
خود قرار داده بود. خدا میداند که چگونه کودک وحشی پیش این مرد جدی و ساکت آمده است!
او گیاه کاملاً عجیبی بود، یک عمهزادۀ دور از گوشهای از برزیل، با قیافهای زیبا
و عجیب و رفتاری ویژه.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر