نامزدی.(10)
آسمانِ اولین دوشنبه عید پاک آبی و آفتابی بود، و ساعت
دو تقریباً همۀ اعضاء گروه کُر با بعضی از مهمانها و خویشاوندان خود بالای شهر در
خیابان کاج گرد هم آمدند. اونگلت مادرش را با خود آورده بود. او شب قبل به مادرش اعتراف
کرده بود که عاشق مارگرت میباشد و البته امید کمی دارد، اما به مساعدت مادرانه و به
گردش دستهجمعی بعد از ظهر فردا هنوز اعتماد دارد. گرچه مادر بهترینها را برای پسر
کوچکش آرزو میکرد، اما چنین به نظرش میرسید که مارگرت برای او خیلی جوان و زیبا به
نظر میآید. اما امتحان کردن آن مجانی بود؛ مطلب عمده این بود که آندریاس هرچه زودتر
لااقل به خاطر مغازه دارای یک همسر شود.
آنها چون جاده جنگلی تا اندازهای سربالائی نسبتاً تندی
داشت و عبور از آن دشوار بود بدون آواز خواندن به راه میافتند. با این حال اما خانم
اونگلت نفس به اندازه کافی داشت تا با جدیت به پسرش آخرین تدابیر رفتار برای ساعات
در پیش را یادآوری و تأکید کند و سپس بعد از آن به یک صحبت جمع و جور نیز با خانم دیرلام
بپردازد. مادر مارگرت برای بالا رفتن از سربالائی مشکل داشت و در حالی که هوا به اندازه
کافی برای جواب دادن نداشت، یک ردیف چیزهای مطلوب و جالب میشنید. خانم اونگلت با
تعریف از هوای با شکوه صحبت را آغاز کرده بود و از آنجا موضوع را به تقدیر از موسیقی
کلیسائی کشاند، یک ستایش از وضع ظاهر نیرومند خانم دیرلام و از زیبائی لباس بهارۀ مارگرت کرد، و عاقبت نمایشی از شکوفائی شگفتانگیزی که مغازه لوازم دوخت و دوز زنانه
خواهرش در سالهای اخیر کرده بود داد. خانم دیرلام بعد از این حرفها مجبور به تعریف
کردن از سلیقه و استعداد بازرگانی خوبِ پسر خانم اونگلت گشت و گفت که شوهرش نیز سالیان
قبل در زمان دوران تحصیلِ آندریاس متوجه این موضوع شده و آن را تائید کرده بوده است.
مادر به شعف آمده آندریاس در جواب این چاپلوسی نیمهآهی میکشد و میگوید: البته که
اینطور است، آندریاس با استعداد است و پیشترفت زیادی خواهد کرد، همینطور آن مغازه باشکوه
هم دیگر تقریباً به او تعلق دارد، اما تنها چیزی که رقتانگیز است خجالتی بودن او در
مقابل خانمهاست. از طرف او نه کمبودی در میل و نه در فضیلت مطلوب ازدواج کردن وجود
دارد، بلکه فقط فاقد اعتماد و شجاعت اقدام کردن میباشد.
خانم دیرلام حالا شروع به دلداری دادن به مادر نگران میکند،
و گرچه در این حال ابداً دخترش را در نظر نداشت، اما خانم اونگلت را مطمئن میساخت
که ازدواج با آندریاس برای هر دختر مجردی در شهر میتواند خوشحال کننده باشد. خانم
اونگلت این کلمات را مانند عسل میمکید.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر