نامزدی.(7)
آندریاس به خود میگوید: "به، به!" و برای برنامههای
آینده خیالپردازی میکند، بله او برای اولین بار در زندگیاش هنگام مرتب کردن اجناس،
کامواهای نیمه پشمی را با کامواهای پشم خالص عوضی میگیرد.
با این حال فرا رسیدن عید پاک هر روز نزدیکتر میگشت،
و چون قرار بود که گروه کُر هم در روز جمعۀ قبل از عید پاک و هم در یکشنبه بعد ار
آن برنامه اجرا کند به همین دلیل باید در هفته چند بار تمرین میکردند. اونگلت همیشه
به موقع حاضر میگشت و تمام تلاشش را میکرد تا هیچ خرابکاری به بار نیاورد، و از طرف
تمام اعضای گروه با مهربانی با او برخورد میشد. فقط پائولا به نظر میآمد که از بودن
او ابداً خرسند نیست و این برای ماتیاس خوشایند نبود، زیرا که پائولا تنها خانم مورد
اطمینان کامل او بود. و باید این را هم به آن افزود که او به طور منظم در کنار پائولا
به خانه بازمیگشت، زیرا که میل همراهی کردن مارگرت تصمیم و آرزوی خاموشی بود که او
هرگز جرئت پیشنهاد کردنش را پیدا نکرده بود. به این نحو او با پائولا به خانه میرفت.
اولین بار در این با هم به خانه رفتنها کلمهای بین آن دو رد و بدل نشد. دفعۀ بعد
اما پائولا از او پرسید چرا او کم حرف است، نکند که از او میترسد.
آندریاس وحشتزده و با لکنت میگوید: "نه. اینطور
نیست _ بلکه _ یقیناً نه _ برعکس."
پائولا آهسته میخندد و میگوید: "و آواز خواندن؟
آیا از آواز خواندن خرسندید؟"
"بله _ خیلی _ معلومه."
پائولا سرش را تکان میدهد و آهسته میگوید: "آقای
اونگلت آیا واقعاً نمیشود با شما صحبت کرد؟ شما اصلاً جواب سر راست نمیدهید."
او درمانده به پائولا نگاه میکند و به لکنت میافتد.
پائولا ادامه میدهد: "من منظور بدی نداشتم. آیا
باور نمیکنید؟"
او با شدت سرش را تکان میدهد.
"بسیار خوب! آیا شما بجز «چرا» و «در هر حال» و
«با اجازه شما» و مانند اینها نمیتوانید واقعاً چیز دیگری بگوئید؟"
"بله، میتونم، من میتونم، هرچند _ اگر چه."
"بله هرچند و اگر چه. شما در شب با خاله و مادرتان
به زبان آلمانی صحبت میکنید، مگر اینطور نیست؟ پس با من و با دیگران هم به همین زبان
صحبت کنید. بعد آدم میتواند با هم صحبت منطقی کند. آیا شما نمیخواهید؟"
"بله میخواهم، من میخواهم _ حتماً _"
"بسیار خوب، این از باهوشی شماست. حالا میتونم با
شما صحبت کنم. من چیزهائی برای گفتن دارم."
و حالا پائولا طوری با او صحبت میکرد که آندریاس به آن
عادت نداشت. پائولا از او میپرسد به چه دلیل وقتی که او نمیتواند آواز بخواند و فقط
آدمهای جوانتر در گروه هستند او در آنجا عضو شده است. و مگر متوجه نمیگردد که در
آنجا اعضاء گروه گاهی به او میخندند. اما هرچه محتوای صحبتهای پائولا او را بیشتر
میرنجاند، او نوع خوب و خیرخواهانه صحبت کردن پائولا را نافذتر احساس میکرد و تا
اندازهای گریان میان انکار و حقشناسیای تکاندهنده در نوسان بود. در این وقت آنها
مقابل خانه پائولا میرسند. پائولا به او دست میدهد و جدی میگوید:
"شب بخیر آقای اونگلت، به دل نگیرید منظور بدی نداشتم.
دفعهی بعد به گفتگو ادامه میدهیم، موافقید؟"
آندریاس پریشان به خانه بازمیگردد. به یادآوردن افشاگری
پائولا برایش گذشته از دردناک بودن تازه و آرامبخش هم بود، زیرا تا حال کسی با او
چنین دوستانه و جدی و خوش نیت صحبت نکرده بود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر