نامزدی.(8)
او بعد از تمرین بعدی در راه خانه موفق میشود نسبتاً
به زبان آلمانی صحبت کند، تقریباً همانطور که در خانه با مادر خود صحبت میکرد، و با
کامیابی به دست آمده بر جسارت و اعتمادش افزوده میگردد و در شب بعد بقدری پیشرفت کرده
بود که سعی کرد به دوست داشتن کسی اعتراف کند، و چون به کمک و محرم اسرار بودن پائولا
حساب میکرد حتی نیمه مصمم قصد نام بردن از دوشیزه دیرلام را هم داشت. اما پائولا اجازه
نمیدهد که او تا این حد پیش برود و ناگهان اعتراف کردن آنریاس را قطع میکند و میگوید:
"شما میخواهید ازدواج کنید، درست میگویم؟ و این هوشیارانهترین کاری است که
شما میتوانید انجام دهید. سنِ ازدواج کردن را هم دارائید."
آندریاس غمگین جواب میدهد: "سن ازدواج، بله آن را
دارم" اما پائولا فقط میخندد و او نامطمئن به خانه بازمیگردد. در نوبت بعد
دوباره او در باره حرف شب قبل شروع به صحبت میکند. پائولا به سادگی میگوید که او
باید بداند چه کسی را میخواهد؛ و نقشی که او در گروه آواز بازی میکند نمیتواند قطعاً
به حال او مفید باشد، زیرا که دختران جوان میتوانند بجز مسخرگی چشم بر همه عیوب معشوقههایشان
ببندند.
روحش عاقبت به خاطر هیجان و تمرینها برای عید پاکی که
اونگلت برای اولین بار به همراه گروه کُر بر روی تریبون کلیسا باید خود را نشان میداد
از زندان غم و اندوه حرفهای پائولا آزاد شده بود. او در این صبح با دقت ویژهای لباس
میپوشد و با کلاه سیلندری بزرگ بر سر زودتر از موعود به کلیسا میرود. بعد از تعیین
گشتن محل ایستادنش به همکاری که قصد کمک کردن به او را داشت قولش را یادآوری میکند.
به نظر میرسید که او واقعاً جریان را فراموش نکرده است و به نوازنده ارگ اشارهای
میکند و ارگنواز لبخندزنان چارپایه چوبی کوچکی میآورد و جائی که اونگلت باید میایستاد
قرار میدهد، طوری که او حالا در دیدن و دیده شدن از همان مزیتی برخوردار بود که بلندقدترین
خواننده گروه کُر داشت. فقط ایستادن به این صورت پُر زحمت و خطرناک بود، او میبایست
تعادل خود را کاملاً حفظ کند و فکر کردن به این موضوع که ممکن است سقوط کند و با پاهای
شکسته تا جلوی پای دختران که کنار نرده جای گرفتهاند سُر بخورد باعث عرق کردنش میشود،
زیرا که محل ارگ و صف خوانندگان مرد بر روی تراس با شیب تندی رو به صحن کلیسا متمایل
شده بود. اما در عوض میتوانست از راه نزدیک اضطرابانگیزی با دیدن پشت گردن مارگرت
دیرلام لذت ببرد. او بعد از پایان آواز و مراسم نیایش دستهجمعی احساس خستگی میکرد
و وقتی درها باز شدند و ناقوسها به صدا آمدند نفس راحتی کشید.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر