نامزدی.(5)
اونگلت صورتش مانند نوجوانی سرخ میشود و به هیچوجه
مایل به خواندن نبود. اما مدیر اصرار میکرد و عاقبت تقریباً عصبانی گشت، طوریکه اونگلت
بالاخره بر ترسش پیروز میگردد و با نگاه ناامیدانهای به مادر که آرام آنجا نشسته
بود آهنگ سوزناکش را اول زیر لب زمزمه میکند و بعد به هیجان آمده و اولین مصرع را
بدون لکنت میخواند.
رهبر ارکستر با دست اشارهای به نشانه کافی بودن میکند
و در حالی که دوباره کاملاً مؤدب شده بود میگوید گرچه آواز خیلی دلپذیری بود و آدم
میتوانست با عشق خوانده شدن آن را هم متوجه گردد، ولی شاید که او بیشتر برای موسیقی
غیرمذهبی مناسبتر باشد، و آیا بهتر نیست که در انجمن خوانندگان عضو شود. اونگلت
شرمسارانه و با لکنت در حال جواب دادن بود که مادرش به کمکاش میآید. او واقعاً قشنگ
میخواند، ولی حالا کمی دستپاچه شده بود، و خیلی خوشحال خواهد شد اگر که عضویتش را
بپذیرد، انجمن خوانندگان کاملاً چیز دیگریست و قابل مقایسه با اینجا نیست، و در ضمن
من هر سال برای کلیسا اعانه میدهم، و کوتاه اینکه اگر آقای مدیر مهربانی کنند و حداقل
برای مدتی به صورت آزمایشی او را قبول کنند بعد خواهیم دید که چه میشود. مرد پیر دوباره
سعی میکند با مهربانی او را از این کار منصرف سازد و میگوید که خواننده آواز مذهبی
شدن کار سرگرم کنندهای نمیباشد و در حال حاضر هم جا برای ارگ و اعضای گروه به اندازه
کافی تنگ است، اما سخنوری مادرانه عاقبت پیروز میگردد. برای رهبر پیر ارکستر هنوز
چنین اتفاق نیفتاده بود که یک مرد با سنی بالای سی سال برای عضویت در گروه و آواز خواندن
مادرش را برای کمک به همراه آورده باشد. هرچند این اضافه گشتن بر تعداد افراد گروه
برایش غیر معمولی و واقعاً ناراحت کننده بود، اما در خفا کمی هم باعث تفریحش شده بود.
او آندریاس را به صورت آزمایشی میپذیرد و اجازه میدهد که آن دو از آنجا با لبخند
بروند.
اونگلت کوچک، شب چهارشنبه سر ساعت در کلاس درس، جائی
که تمرین برگزار میگردید حاضر میشود. قرار بر این بود که برای جشن عید پاک سرودی
تمرین کنند. به تدریج خوانندگان زن و مرد از راه رسیده و خیلی دوستانه به عضو جدید
خوشامد میگویند و همگی چنان شاد و سر حال بودند که اونگلت خود را سعادتمند احساس
میکرد. همچنین مارگرت دیرلام هم آنجا بود، و او نیز با لبخندی دوستانه برای آندریاس
سر تکان میدهد. آندریاس گاهی در پشت سر خود صدای خنده آرامی میشنید، اما به اینکه
دیگران او را کمی مضحک بپندارند عادت کرده بود و اجازه نمیداد که دچار تردیدش سازند.
اما از طرف دیگر آنچه او را شگفتزده میساخت رفتار محتاطانه و جدی پائولا بود. پائولا
نیز عضو گروه کُر بود و آنطور که به زودی ماتیاس متوجه میگردد حتی از خوانندگان باارزش
گروه نیز به حساب میآمد. پائولا همیشه رفتاری دوستانه و مطبوع در برابر او از خود
نشان میداد، ولی حالا به طور عجیبی سرد بود و تقریباً چنین به نظر میآمد که به خاطر
حضور او رنجیده خاطر شده است. اما اینکه پائولا چه فکر میکرد برای آندریاس اهمیت چندانی
نداشت.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر