
نامزدی.(3)
طبیعت موهبتهایش را به عبث تقسیم نمیکند، و گرچه گردن با
اهمیت اونگلت در یک ناسازگاری با توانائی در صحبت کردنش قرار داشت، با این حال این
گردن به عنوان دارائی و علامت مشخصه یک خواننده پر شور مشروعیت بیشتری داشت. آندریاس
تا درجه بالائی دوستدار آواز بود. در عمق روحش شاید چیزی مانند آواز خواندن حتی موفقترین
تحسینها، بهترین ژستهای تجاری و "با این حال" و "اگر چه"های
مؤثر او را چنین خوب و گداخته نمیساخت. این استعداد در هنگام دوران تحصیل پنهان مانده
بود و تازه بعد از بالغ شدنش هر چه زیباتر آشکار میگشت، اگر چه فقط در خفا. زیرا که
آواز خواندن با ترس و خجالت اونگلت سازگاری نداشت و او از هنر محرمانه خود تنها در
انزوای کامل لذت میبرد.
او ترانههایش را هنگام شب، وقتی پس از غذا خوردن و قبل از
به رختخواب رفتن ساعتی در اتاقش میماند در تاریکی میخواند و لذت میبرد. صدای زیر
مردانهای داشت و طبع را جانشین آنچه نیاموخته بود میگرداند. چشمانش در رطوبت نور
خفیفی شنا میکرد، فرق موی زیبای از میان باز شدهاش به پشت سر شانه شده بود و غدۀ
درقیاش با آهنگ صدایش بالا و پائین میرفت. آهنگ مورد علاقهاش "وقتی پرستوها
به سمت خانه پرواز میکنند" بود. هنگام خواندن بند "جدائی، آخ جدائی دردآور
است" صداها را میکشید و میلرزاند و در این وقت گاهی چشمانش از قطرات اشگ تر
میگشتند.
مراحل کسب و کارش را با قدمهای سریع به جلو طی میکرد. چنین
برنامهریزی شده بود که او را بعد از چند سال دیگر به شهر بزرگتری بفرستند. اما حالا
چون او خیلی زود در مغازه غیرقابل جایگزین گشته بود بنابراین خالهاش نمیخواست که
او برود، و چون قرار بود که او بعدها مغازه را به ارث ببرد، رفاه بیرونیش نیز برای
همیشه تضمین شده بود. اشتیاق قلبانه او اما چیزی دیگر بود. او برای همه دختران همسال
خود، بخصوص برای خوشگلهایشان، با وجود نگاهها و تعظیم کردنهایش چیزی بیشتر از یک
شخصیت خندهدار نبود. او اما عاشق تک تک آنها بود و هر کسی را اگر که فقط یک قدم به
جلو میگذاشت میپذیرفت. اما با وجود آنکه او ساختار زبانی و نوع آرایش خود را با مطلوبترین
وسائل غنی ساخته بود کسی قدمی برنمیداشت.
ــ ناتمام ــ