دیوونه ساعت سه و سی و سه دقیقه صبح منو از خواب ناز بیدار
کرده میپرسه: تو چرا فقط صورتمو دوست داری؟
از تعجب چشمام چنان خمیازهای میکشه که دهنم از هیبتش
چارچاخ باز میمونه.
تو دلم میگم: لعنت خدا بر شیطون و چشامو میبندم تا فکر
کنم شاید خواب میبینم و این دیوونه نه تنها اصلاً قصد بیدار کردن منو نداشته بلکه داره
صد تا پادشاه یا شاهزاده رو هم خواب میبینه.
خواب از خمیازهای که چشمام کشیدن یاد نفسکش طلبیدن لاتها
میافته و از ترس خودشو پشت پلکام قایم میکنه.
آهسته، طوریکه انگار دارم تو خواب صحبت میکنم میگم: چون
ما تو شهرمون فقط صورت زنها رو میبینم، شاید به این خاطر باشه.
غلطی میزنه، شصت پاشو میچسبونه به کف پام و با شگفتی میپرسه:
یعنی مردای شهرتون از باسن خوششون نمیاد؟
خوابِ بزدل من ترسش بیشتر میشه و برای فرار از دستِ خشم
من تعجب رو هُل میده تو چشام. داشتم از خودم میپرسیدم "این دیگه چه خوابیه دارم
میبینم!" که تکون شصت پاش کف پامو غلغلک میده، برای اینکه فکر نکنه بیدارم خوابآلوده میگم: چرا خوششون نیاد؟ خیلی هم خوششون میاد، ولی از باسنهائی که مخفیانه خودشونو
نشون میدن!.
هر دو دستشو میذاره زیر چونش و مثل یچه پُرروها میپرسه:
از سینه خانمها چطور؟
هم برای فرار از زیر جواب سؤالهای بعدیش و هم برای اینکه
شاید با شمردن تک تک اعضای بدنِ زن خوابم ببره خودم شروع کردم دونه دونه از اعضای خانمها
اسم بردن، و با هر عضوی از اندامِ زن شرح کوتاهی هم از اینکه مردهای ما چه نوعشو دوست
دارن میدادم که بعد از نام بردن چند عضو یهو پرید تو حرفم و گفت: مردای شهرتون چقدر
بازی قایم موشک رو دوست دارن!
نمیدونم با شنیدن این حرف پایِ خواب به چی گیر کرد که با
کله افتاد تو چشمم!
نفهمیدم چرا از این اتفاق کمی خندهام گرفت، اما برای
اینکه خواب ناراحت نشه و بتونه کمی استراحت کنه و ترسش بریزه در حال بستن پلکام گفتم:
بازی قایمموشک رو بیشتر بخاطر سُک سُک گفتنش دوست دارن!
خواب داشت تو چشام به آسایش میرسید و من بیشتر اطمینان
پیدا میکردم همه اینا فقط رؤیا بوده که خواب مثل برق، انگار که مشعل پر حرارتی رو کردن
تو مقعدش از جاش میپره و از داخل چشمم که از فشار بدنی که خودشو روی شکمم پرت کرده
بود داشت از حدقه بیرون میزد مثل برق بیرون میپره و عین جن غیب میشه.
با شنیدن: "سُک سُک" در جا دستگیرم شد که در
بیداری هم میشه بعضی از اتفاقات رخ بدن که آدم خوابشون رو هم با داشتن خوابِ ترسوئی
مثل خوابِ بزدل من هرگز نمیتونه ببینه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر