دودکش پاک کن کوچلو.
همسرم میبایست بعد از ظهر سه شنبه در روز کارنوال برای مدت کوتاهی به لوگانو برود. او میخواست مرا متقاعد سازد که اگر او را همراهی کنم بعد خواهیم توانست
لحظه کوتاهی نیز پرسهزدن یا شاید هم حرکت دستهجمعی افرادی که به صورتشان ماسک زدهاند را تماشا کنیم. من حوصله این کار را نداشتم، نیمه فلج از آزارِ دردی که هفتهها
در تمام مفاصلم پیچیده بود حتی فکر کردن به اینکه باید پالتویم را بپوشم و داخل ماشین
شوم باعث بیدار شدن احساس انزجار در من میکرد. اما بعد از مقداری کلنجار رفتن با خود
شجاعت به دست آورده و جواب مثبت دادم. ما به آن سو راندیم، من نزدیک شیفلِنده پیاده شدم، بعد همسرم برای پیدا کردن جای پارک به راه میافتد و من در زیر آفتابی
کم نور اما محسوس در وسط شلوغی یک عبور و مرور که با متانت در جریان بود منتظر میمانم.
لوگانو در روزهای معمولی یک شهر کاملاً بشاش و با محبت است، اما امروز در تمام کوچهها و میادین شاد و شوخ به همه میخندید، کت و دامنهای رنگی میخندیدند، صورتها میخندیدند،
خانه های کنار میدان با پنجرههای لبریز از آدمها و ماسکها میخندیدند، و امروز حتی سر و صدا هم میخندید،
سر و صدائی متشکل از فریاد کشیدن، از امواج خروشانی از خندهها و نداها، از قطعهای
از موزیک، از نعره مضحک یک بلندگو، از فریاد شوخِ طلب کمک خواستن دخترها که به وسیله
جوانکها با کاغذهای رنگی و به بزرگی یک مشت مورد حمله قرار گرفته بودند، و ظاهراً
قصد اصلیشان از اینکار این بود که به دهان دخترانی که مورد اصابت قرار میگرفتند تا
حد امکان کاغذهای رنگی فرو کنند. همه جای سنگفرشهای کوچه و خیابان از کاغذهای رنگی
پوشیده شده بود، آدمها در زیر طاق بازارچه بر روی کاغذها مانند اینکه بر روی خزه یا
شن راه میروند، نرم و لطیف عبور میکردند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر