باریکتر از مو.


نمی‌دانم چه از من دید یا شنید که با اندوهی مخفی ساخته از من پرسید: "پس که اینطور، فکر می‌کنی که من هنوز خیلی بچه‌ام!؟" و رفت. چند ماهی‌ست که پیدایش نیست، شاید رفته باشد پی یافتن بزرگسالی خویش. رفت اما نپرسید از من که چه وقت من بزرگ خواهم گشت، و نگفت به چه نحو او را در میان بزرگسالان باید یافت. مانند کودکان قهر کرد و وقت رفتن فراموشش شد که لااقل دلم را پس دهد.
***
مایل نبود مزاحم وقت گرانبهای محبوبش گردد، اما خیابان‌ها در نقاشی‌های او روز به روز تنگ‌تر می‌گشتند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر