کبوتر نامه بر.(1)


نمی‌دانم چرا از نگاهم نمی‌خوانی که مدت‌هاست می‌خواهم سؤالی را با تو مطرح سازم و حجب و حیا با ساختن سدی در راه گلویم مانع از آن می‌گردد؟
در این مثَل "پرسیدن عیب نیست، نپرسیدن عیب می‌باشد" حکمتی نهفته باید باشد که آن را بر من هزاران سال است با هزاران لایه گِل پوشانده‌اند.
می‌دانی، من هم عاشق کرم‌شبتاب هستم،
عاشق رقصیدن دو مورچه بر کف دست یک کودک،
عاشق هر چهار فصل از سال.
اما وقتی آسمان رنگ خاکستری به روی خود می‌پاشد
دل من از دوری رنگ‌ها می‌گیرد
و مهم نیست بهار باشد یا پائیز.
می‌خواهم بدانم دل تو چه وقت می‌گیرد؟
و دیگر اینکه: وقتی آسمان تاریک و غمگین است
آیا باز هم توانا به خواندن چیزی در چشمم هستی؟
ــ پایان ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر