در پختگی انسان جوانتر می شود.(48)

قرار بر این بود که یکربع ساعت در شهر بمانیم، اما ما بیش از نیمساعت با رضایت برای تماشا و برای گوش سپردن در شهر ماندیم، برای من توقف در یک شهر، در میان مردم، و در شهری که در آن جشن برپا است کاری کاملاً غیر عادی، نیمه ترسناک و نیمه مستی‌آور است، من هفته‌ها و ماه‌های متمادی در کارگاه و باغ خود تنها زندگی می‌کنم، به ندرت خود را دیگر به زحمت می‌اندازم تا جادۀ متصل به دهکده یا فقط مسیر ملکمان را تا آخر بروم. حالا من ناگهان در وسط یک شهرِ خندان و شاد میان جمعیتی که از هر سو فشار می‌آوردند ایستاده بودم، با دیگران می‌خندیدم و از تماشای چهره‌های گوناگون و شگفت‌انگیز آدم‌ها لذت می‌بردم، دوباره من یکی در میان بسیاری، متعلق به آنها و همراه جنبش بودم. البته نمی‌توانست مدت درازی به این شکل ادامه یابد، به زودی پاهای سرد، خسته و پُر از دردم سیر گشته و میل خانه رفتن خواهند کرد، به زودی همچنین مستی کوچک و دوست‌داشتنیِ تماشا کردن و گوش سپردن، نظاره کردن هزاران چهرۀ چنین عجیب، چنین زیبا، چنین جالب و دوست‌داشتنی و گوش سپردن به انواع و اقسام صداها، صدای گفتگوها، خنده‌ها، فریادها، صداهای گستاخانه، صداهای نجیبانه، صداهای بالا، پائین، گرم یا تند مرا خسته و مستأصل خواهند ساخت؛ شادمانه تسلیم شدن به لذت بردن‌های فراوان چشم و گوش، ناتوانی و آن ترس نزدیک به سرگیجه در برابر یورش تأثیراتی که قابل کنترل کردن نمی‌باشند را در پی خواهد داشت. در اینجا حتماً توماس مَن "می‌شناسم، می‌شناسم" بِریست را نقل قول خواهد کرد. حالا، اگر کسی برای فکر کردن به خود زحمت می‌داد متوجه می‌گردید که فقط ضعف پیری در این ترس بیش از حد در برابر فراوانی، در برابر پُری جهان، در برابر شعبده‌بازی درخشان مادر گیتی مقصر نبود. و همینطور اگر بخواهم با واژگان روانشناسان بیانش کنم، ترس از بازگشت به خویش در رابطه با از عهده برآمدن آزمایش در برابر محیط زیست. برای چنین ترس و خستگی شبیه به سرگیجه دلایل نسبتاً بهتر دیگری نیز وجود داشتند. وقتی من به آدم‌هائی که در این نیمساعت در میدان کنار من ایستاده بودند نگاه می‌کردم، چنین به نظرم می‌رسید که آنها مانند ماهی‌ها تنبل، خسته، راضی، بی‌هیچ تعهدی در آب انتظار می‌کشند، و چنین به نظر می‌آمد که چشم‌هایشان عکس‌ها را و گوش‌هایشان صوت‌ها را طوری ضبط می‌کنند که انگار در پشت چشم نه فیلمی نشسته است، نه یک مغز، نه یک مخزن و آرشیو و در پشت گوش نه یک گرامافون یا یک ضبط‌صوت که در هر ثانیه مشغول به کار، در حال گردآوری، در حال ربودن، در حال طرح ریختنند ، و نه تنها موظف به لذت بردن، بلکه خیلی بیشتر از آن به خاطر محفوظ نگاه داشتن برای بازگو کردن اتفاقی آنها و موظف به بالاترین درجه از دقت می‌باشند. خلاصه، من دوباره یک بار دیگر اینجا ایستاده‌ام، نه مانند یک تماشاگر و نه مانند یک تماشگر و شنونده بی‌تعهد، بلکه به عنوان یک نقاش با دفتر طراحی در دست، مشغول به کار و متمرکز.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر