زیرا که برای ما هنرمندان این کار نوعی از لذت بردن و جشن گرفتن و متشکل از
کار و تعهد بود، و با این حال لذت میداد _ تا جائی که نیرو کفایت میکرد، تا جائی که
چشمها به این سو و آن سو نگاه کردنهای سریع به صحنه و دفتر طراحی را تحمل میکردند، تا
جائیکه آرشیوها در مغز هنوز فضا و قابلیت انبساط در اختیار داشتند. من این را نمیتوانستم
برای همسایگان خود توضیح دهم، اگر این کار از من خواسته میشد، یا اگر من خودم میخواستم
این کار را بکنم، زیرا که احیاناً آنها میخندیدند و میگفتند: "مرد عزیز از شغل خود خیلی شکایت نکنید! شغلتان تنها تماشا کردن و نقاشی کردن احتمالی چیزهای
خندهدار است، و ممکن است چنین به نظرتان بیاید که وقتی شما در حال تلاش و کوشش هستیید
ما خوشگذرانی و تنپروری میکنیم. اما ما حقیقتاً در ایام تعطیلات هستیم، آقای همسایه،
و در اینجا جمع شدهایم تا از آن لذت ببریم، نه اینکه مانند شما به شغلمان بپردازیم.
آقا، شغل ما اما مانند شغل شما زیبا نیست،
و اگر شما مجبور میشدید که در کارگاهایمان، در مغازهها، کارخانهها و ادارهها کار
ما را فقط برای یک روز انجام دهید، خیلی سریع از بین میرفتید." او حق دارد، همسایه
من، کاملاً حق با اوست؛ اما این هیچ کمکی نمیکند، من هم فکر میکنم که حق با من است.
با این همه به یکدیگر حقایق خود را بدون کینه بگوئیم، دوستانه و با کمی شوخی؛ هر کس
این تمایل را دارد که خود را کمی توجیه کند، اما نه این آرزو را که به دیگران آسیب
برساند. پیدا شدن چنین افکاری، تصور کردن چنین گفتگوئی و اثبات بیگناهی آغاز امتناع
و خسته شدنِ من و وقت بازگشت به خانه و جبران استراحت بعد از ظهر از دست داده شده بود.
افسوس، چه کم از عکسهای زیبای این نیمساعت در مغزم بایگانی و نجات داده شدند! صدها،
شاید زیباترینشان، از چشمها و گوشهای عاجز من بدون بر جا گذاشتن ردی از خود لغزیدند
و گم گشتند! با این وجود یکی از هزاران عکس برایم باقی ماند و باید برای دوستان در
دفتر طراحی کشیده شود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر