واگن غیر سیگاریها.(1)
من در این بین با جدیت از میان شیشه و میلههای برنجی به
افراد غیر سیگاری نگاه میکردم. در آن سمت، در روبرو و نزدیک من یک گروه سه نفره دیده
میشد که ظاهراً از شمالِ آلمان بودند: یک زوجِ کاملاً جوان و یک مردِ شاد و تقریباً مسن
که میتوانست یک دوست یا عمو یا فقط یک آشنای در حین سفر باشد. مرد جوان که نمیدانستم
آیا با دختر ازدواج کرده است یا خویشاوند اوست استیلائی مجرب و جدیتی واقعی در گفت
و گو از خود نشان میداد، و من فوراً چنین حدس زدم که او باید یکی از آن کارمندان با
شهامت دولت باشد که با آن چهره عبوسشان امپراطوری آلمان شکوفائی فعلی خود را مدیونشان
میباشد. عمو یا دوست برعکس مانند یک شخص بیآزار و شریف و بذلهگو به نظر میآمد،
چیزی که در مرد جوان دیده نمیشد. مقایسه کردن این دو نمونه مختلف که در کنار همدیگر
نشسته بودند برایم جالب بود: به نظر میآمد که عموی شاد و خوشحال لبخند وداعِ یک زمان
و گونه بشرِ در حال زوال را با حسن نیتی کامل و با مشربی آسوده نمایش میدهد؛ آن نفر
دیگر، جنس جدیدِ در حال رشد: انرژیای آگاه و سرد، خوب تربیت گشته و با یک بی عاطفگیِ نشانه رفته به هدفی ثابت را نمایش میداد.
بله، این کار جالب بود و من در باره آن چندین بار فکر کردم.
دراثنای فکر کردن نگاهم تمام وقت با کنجکاوی بر چهره زن جوان یا دختر که تقریباً چهرهای
زیبا و بینقص داشت دوخته شده بود. در میان چهرهای پاک و کاملاً جوان یک دهان زیبا
و تقریباً کودکانه سرخی میدرخشید، چشمهای درشت آبی سیری در پشت مژههای بلند و سیاه
ایستاده بودند، و ابروها و موی سیاه از میان پوست بینهایت لطیف و سفید با جذابیت عجیب
و نیرومندی خود را نمایان میساختند. او بدون شک خیلی زیبا بود و لباس قشنگی بر تن
داشت، و بعد از رسیدن قطار به گوشنن برای محافظت موهایش از گرد و خاک به دور سر خود
یک پارچه نازک و سفید بسته بود.
تمام لحظات پنهانی تماشا کردن و کم کم صمیمی گشتن با این
صورت کاملاً جذاب دخترانه برایم هر بار از نو لذتبخش بود. به نظر میآمد که او هر
از گاهی متوجه تحسین کردنم میگردد و با آن مخالفتی ندارد، حداقل به خود زحمتی نمیداد
تا از مسیر نگاهم گم گردد، کاری که او با زحمت اندکی اگر که کمی بیشتر به صندلیاش
تکیه میداد و یا جایش را با همراه خود عوض میکرد میتوانست به راحتی انجام دهد. وقتی
گاهی نگاهم به مرد جوان که شاید شوهر او بود میافتاد، و وقتی فکرم موقتاً به او مشغول
میگشت کاری خالی از مهر و انتقاد انجام نمیدادند. این امکان وجود داشت که او باهوش
و جاهطلب باشد، آری، اما رویهمرفته شخص بیروحی بود که به هیچوجه شایستگی داشتن
چنین زنی را نداشت.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر