آنچه شاعر در شب دید.(2)
آنها روی دیوار در میان گلها و علفها ساکت نشسته بودند،
فرو رفته در هم، گهگاه از رگبار شهوت تَر گردیده و خود را تنگتر در هم فرو میکردند.
آنها به ندرت چیزی به هم میگفتند، یک کلمه با لکنتزبانی کودکانه: عزیزم – محبوبم
– کوچولو – آیا منو دوست داری؟
در این لحظه از خانه ییلاقی که حالا شفافیتش در میان شاخ
و برگهای تیره درختان در حال از بین رفتن بود یک کودک، یک دختربچه کوچک، شاید ده ساله،
پابرهنه، بر روی پاهای باریک و قهوهای، با لباس سیاه و کوتاه، با موی سیاه و بلند
پخش شده بر صورت قهوهای روشنش خارج میگردد. بازیکنان از خانه خارج میشود، مردد،
کمی خجالتی، با طنابی برای پرش در دست، پاهای کوچکش بیصدا در خیابان میرفتند. او
بازیکنان و لی لی کنان به نزدیک محلی که عاشق و معشوق نشسته بودند میآمد. وقتی او
به آن دو رسید قدمهایش را آهستهتر کرد، طوری که انگار مایل نیست از آنجا رد شود،
طوری که انگار چیزی مانند گل بنفشه که پروانه را جذب میکند در آنجا او را جذب خود
کرده است. آهسته سلامش را ترنم میکند «عصر بخیر». دختر بزرگتر از روی دیوار سرش را دوستانه برای او تکان میدهد. مرد
دوستانه جواب میدهد: «سلام، عزیزم.»
دختر از کنارشان آهسته رد میشود، و رفتنش را بیشتر و بیشتر
به تأخیز میانداخت، بعد از پنجاه قدم میایستد، برمیگردد، مردد، دوباره نزدیکتر
میآید و از نزدیک عاشق و معشوق رد میشود، خجالتزده و خندان نگاهشان میکند، به رفتن
ادامه میدهد و در باغِ خانه ییلاقی ناپدید میگردد.
مرد میگوید: "چه دختر زیبائی بود!"
زمان کوتاهی میگذرد، غروب خود را کمی تاریکتر ساخته بود
که دختربچه دوباره از دروازه باغ خارج میشود. لحظهای میایستد و به مسیر خیابان مخفیانه
نگاه میکند، دیوارها، تاکستان و عاشق و معشوق را با دقت از نظر میگذراند. بعد شروع
به دویدن میکند، چهارنعل بر روی پاشتههای مانند فنر و لختش در کنار خیابان میدوید،
از کنار آن دو رد میشود، بعد از طی مسافتی دور میزند و بازمیگردد، تا دروازه باغ
میدود، یک دقیقه میایستد و دوباره میدود و دو بار، سه بار چهارنعل دویدنش را در
سکوت تکرار میکند. آن دو ساکت دختربچه را نگاه میکردند که چگونه میدوید، که چگونه
بازمیگشت، که چگونه دامن سیاه کوتاهش به دور پاهای باریک کودکانهاش میپیچید. آنها
احساس میکردند که این یورتمه رفتن بخاطر آن دو میباشد، که از آنها جادو پرتو افکن
است، که این دختربچه در رویای کودکانهاش حس عشق و مستی خاموش عاطفه را درک میکند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر