داستان‌‌‏های عشقی.(40)

واگن غیر سیگاری‏ها.

در واگن قدیمیِ قطارهای راه آهنِ گوتهارد که در ضمن نمونه خوبی از واگن‏‌های راحت نمی‌‏باشند، یک محل قشنگ و دوست‏داشتنی وجود دارد که همیشه مورد علاقه‌‏ام بوده است و به نظرم تقلید کردن از آن شایسته است. زیرا که محل سیگاری‏‌ها و غیرسیگاری‏‌ها در وسط واگن این قطارها به وسیله یک درِ شیشه‌‏ای از هم تفکیک شده است و نه مانند قطارهای دیگر توسط دری چوبی، و اگر مسافری بخواهد برای سیگار کشیدن مدت یکربع از همسرش مرخصی بگیرد، بنابراین زن و شوهر می‏‌توانند خود را از پشت شیشه هر از گاهی تماشا کرده و به یکدیگر سلام کنند.
من با دوستم اوتمار یک بار در چنین واگنی به سمت جنوب مسافرت می‌‏کردیم، و هر دو به خاطر خوشی‌های تعطیلات و از آنچه که در انتظارمان می‌‏توانست باشد و شامل دوران جوانی می‏‌گردید هیجان‏زده بودیم، مخصوصاً که ما از میان سوراخ معروف در کوه بزرگ به سمت ایتالیا می‌‏راندیم. برفِ‏ آبکی با جدیت در شیب دیواره‌‏های دره رو به پائین سرازیر بود، آب کف‏‌آلود در میان میله‌‏های آهنی نرده‌‏های پل از عمقی شگفت‌‏انگیز رو به سمت بالا می‏‌درخشید، قطار ما تونل و دره‏‌ها را با دود خود پُر می‏‌ساخت، و اگر آدم سرش را وارونه از پنجره به بیرون خارج می‏‌ساخت و به بالا نگاه می‏‌کرد، به این ترتیب می‌‏توانست در آن بالا بالاها بر بالای مزارع پوشیده از برفِ ساکت و سرد آبی رنگِ صخره‏‌های خاکستری خطی باریک از آسمان را ببیند.
من روبروی دوستم که پشتش را به صندلی تکیه داده بود نشسته بودم و می‏‌توانستم از میان درِ شیشه‏‌ای محل غیر سیگاری‏‌ها را زیر نظر داشته باشم. ما سیگار برگ بلند دراز و خوبِ بریساگوئی دود می‏‌کردیم و به ترتیب از بطری شراب خوب ایوورنه‌‏ای می‌نوشیدیم که امروزه فقط آن را کنار پیشخوان مغازه‌‏ها در گاشنن می‏‌توان خرید، شرابی که من بدون آن در گذشته هرگز از راه تسین به سمت جنوب نرانده‏ بودم. هوا خوب بود، ما در تعطیلات بودیم و پول در کیسه داشتیم، و ما بجز خوشگذرانی کردن به چیز دیگری نمی‏‌اندیشیدیم، هر دو با هم یا اینکه هر یک به تنهائی، کاملاً همان‏گونه که حال و موقعیت آن را می‏‌طلبید.
تسین با صخره‏‌های سرخ درخشانش، با دهکده‌‏های بلند و سفیدش و با آن سایه‌‏های آبی رنگش برای خیره ساختن چشمانمان به پیشواز می‏‌آید، ما در این لحظه از میان تونل بزرگ رد شده بودیم و در سراشیب افتادن قطار را می‏‌شد از غلطیدن چرخ‌ها بر روی ریل احساس کرد. ما آبشارهای زیبا را و قله‏ کوه‏‌ها را که از نمای پائین خیلی کوتاه و خمیده دیده می‏‌گشتند، برج‌‏های کلیسا و خانه‌‏های روستائی را که با آلاچیق‏‌هایشان، با رنگ‏‌های روشن و شادشان و تابلوهای ایتالیائی رستوران‏‌ها از جنوب خبر می‌‏دادند به همدیگر نشان می‌‏دادیم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر