داستان‌‏های عشقی.(19)


قربانی عشق.(1)
"شما یک شغاره جوان هستید و هنوز چیزی از زندگی در جهان نمی‌‏دانید. و من یک گاو پیر هستم، وگرنه چیزی را که الساعه برایتان تعریف خواهم کرد هرگز تعریف نمی‌‏کردم. اگر شما پسری شایسته باشید، آنچه را که برایتان تعریف می‏‌کنم پیش خود نگاه خواهید داشت و در باره آن یاوه‌سرائی نخواهید کرد. اما هر طور که میل شماست.
اگر به من خوب نگاه کنید نویسنده‏‌ای کوچک با انگشتانی کج گشته می‏‌بینید و یک شلوار وصله‏‌دار. و اگر قصد کشتنم را هم می‏‌داشتید من مقاومتی نمی‏‌کردم، زیرا که دیگر در من چیز زیادی برای کشتن باقی نمانده است. واگر من به شما بگویم که زندگیم یک گردباد و یک آتش بوده است، به این ترتیب شما فقط به من خواهید خندید، بفرمائید بخندید! اما شاید هم شما شغاره جوان وقتی مرد پیری در یک شب تابستانی برایتان داستانی را تعریف می‌‏کند او را مسخره نکنید.
شما حتماً عاشق بوده‌‏اید، اینطور نیست؟ چندین بار عاشق شده‌‏اید، آیا درست حدس می‏‌زنم؟ بله، بله. اما شما هنوز نمی‏‌دانید که دوست داشتن یعنی چه. من می‌‏گویم که شما از عاشقی بی‏‌خبرید. آیا برایتان یک بار پیش آمده که تمام یک شب را گریسته و یک ماه تمام بد خوابیده باشید؟ شاید هم شعر سروده و یک بار کمی به خودکشی فکر کرده باشید؟ بله، من اینها را می‌‏شناسم. اما باید بدانید که این عشق نیست، عشق چیز دیگری‌ست.
تا ده سال پیش من هنوز مردی محترم بودم و به بهترین انجمن‏‌ها تعلق داشتم. من کارمند اداره و افسر ذخیره بودم، ثروتمند و مستقل و دارای یک اسب‌‏سواری و یک مستخدم، خانه‌‏ای راحت و یک زندگی خوب بودم. لژ مخصوصی در تآتر داشتم و صاحب یک مجموعه کوچک هنری بودم، به سفرهای تابستانی می‌‏رفتم، اسبسواری و ماهی گیری می‏‌کردم، شب‏‌های ایام مجردی را با شراب سرخ و سفید فرانسوی می‏‌گذراندم و صبحانه شامپاین و شراب شیرین اسپانیولی می‏‌نوشیدم.
من سال‌‏ها به این چیزها عادت داشتم، و با این وجود خیلی آسان از آنها صرف نظر کردم. مگر غذا خوردن و نوشیدن، اسب‌سواری کردن و راندن چه اهمیتی دارند، آیا درست نمی‏‌گویم؟ یک کمی فلسفه و همه اینها خنده‏‌دار و قابل چشم‏پوشی می‏‌گردند. همینطور اجتماع و شهرت خوب داشتن و اینکه مردم به خاطر احترام به کسی کلاه از سر برمی‏‌دارند نیز اگرچه مطبوع است اما در واقع بی‌‏اهمیت می‏‌باشند.
هی، مگر ما نمی‌‏خواستیم از عشق صحبت کنیم؟ بسیار خوب عشق چیست؟ به خاطر محبوب خویش مُردن و امروزه چنین کاری به ندرت انجام می‏‌گیرد. البته این یکی از زیباترین کارهاست. _حرفم را قطع نکنید! من از عشق دو نفره، از بوسیدن و در کنار هم خوابیدن و ازدواج کردن صحبت نمی‌‏کنم. من از عشقی می‏‌گویم که به تنها حس یک زندگی تبدیل شده باشد، به عشقی که اگر هم به آن پاسخ داده شود باز غریب می‏‌ماند. عشق یعنی این که تمام خواسته‏‌ها و دارائی‏‌ها یک انسان فقط به خاطر یک هدف مصرف گردد و اینکه هر قربانی دادن به شهوت مبدل شود. این نوع عشق خشنودی ببار نخواهد آورد، این عشق می‌‏سوزاند و باعث رنج و ویرانی می‏‌گردد، این عشق آتش است و نمی‏‌تواند قبل از به آتش کشاندن آنچه سر راهش سوزاندنی‏‌ست خاموش گردد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر