قربانی عشق.(1)
"شما یک شغاره جوان هستید و هنوز چیزی از زندگی در جهان
نمیدانید. و من یک گاو پیر هستم، وگرنه چیزی را که الساعه برایتان تعریف خواهم کرد
هرگز تعریف نمیکردم. اگر شما پسری شایسته باشید، آنچه را که برایتان تعریف میکنم
پیش خود نگاه خواهید داشت و در باره آن یاوهسرائی نخواهید کرد. اما هر طور که میل
شماست.
اگر به من خوب نگاه کنید نویسندهای کوچک با انگشتانی کج
گشته میبینید و یک شلوار وصلهدار. و اگر قصد کشتنم را هم میداشتید من مقاومتی نمیکردم،
زیرا که دیگر در من چیز زیادی برای کشتن باقی نمانده است. واگر من به شما بگویم که
زندگیم یک گردباد و یک آتش بوده است، به این ترتیب شما فقط به من خواهید خندید، بفرمائید
بخندید! اما شاید هم شما شغاره جوان وقتی مرد پیری در یک شب تابستانی برایتان داستانی
را تعریف میکند او را مسخره نکنید.
شما حتماً عاشق بودهاید، اینطور نیست؟ چندین بار عاشق شدهاید،
آیا درست حدس میزنم؟ بله، بله. اما شما هنوز نمیدانید که دوست داشتن یعنی چه. من
میگویم که شما از عاشقی بیخبرید. آیا برایتان یک بار پیش آمده که تمام یک شب را گریسته
و یک ماه تمام بد خوابیده باشید؟ شاید هم شعر سروده و یک بار کمی به خودکشی فکر کرده
باشید؟ بله، من اینها را میشناسم. اما باید بدانید که این عشق نیست، عشق چیز دیگریست.
تا ده سال پیش من هنوز مردی محترم بودم و به بهترین انجمنها
تعلق داشتم. من کارمند اداره و افسر ذخیره بودم، ثروتمند و مستقل و دارای یک اسبسواری
و یک مستخدم، خانهای راحت و یک زندگی خوب بودم. لژ مخصوصی در تآتر داشتم و صاحب یک
مجموعه کوچک هنری بودم، به سفرهای تابستانی میرفتم، اسبسواری و ماهی گیری میکردم،
شبهای ایام مجردی را با شراب سرخ و سفید فرانسوی میگذراندم و صبحانه شامپاین و شراب
شیرین اسپانیولی مینوشیدم.
من سالها به این چیزها عادت داشتم، و با این وجود خیلی آسان
از آنها صرف نظر کردم. مگر غذا خوردن و نوشیدن، اسبسواری کردن و راندن چه اهمیتی دارند،
آیا درست نمیگویم؟ یک کمی فلسفه و همه اینها خندهدار و قابل چشمپوشی میگردند. همینطور
اجتماع و شهرت خوب داشتن و اینکه مردم به خاطر احترام به کسی کلاه از سر برمیدارند نیز
اگرچه مطبوع است اما در واقع بیاهمیت میباشند.
هی، مگر ما نمیخواستیم از عشق صحبت کنیم؟ بسیار خوب عشق
چیست؟ به خاطر محبوب خویش مُردن و امروزه چنین کاری به ندرت انجام میگیرد. البته این
یکی از زیباترین کارهاست. _حرفم را قطع نکنید! من از عشق دو نفره، از بوسیدن و در کنار
هم خوابیدن و ازدواج کردن صحبت نمیکنم. من از عشقی میگویم که به تنها حس یک زندگی
تبدیل شده باشد، به عشقی که اگر هم به آن پاسخ داده شود باز غریب میماند. عشق یعنی
این که تمام خواستهها و دارائیها یک انسان فقط به خاطر یک هدف مصرف گردد و اینکه هر
قربانی دادن به شهوت مبدل شود. این نوع عشق خشنودی ببار نخواهد آورد، این عشق میسوزاند
و باعث رنج و ویرانی میگردد، این عشق آتش است و نمیتواند قبل از به آتش کشاندن آنچه
سر راهش سوزاندنیست خاموش گردد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر