ماجرای دو بوسه.(5)
آقایان، این بوسه برای من همزمان شیرینترین و تلخترین بوسهای
بود که خود من تا حال به کسی داده و یا از کسی دریافت کردهام _ شاید با یک استثناء
که باید در بارهاش فوراً بشنوید.
در همان روز، در حالی که روح من هنوز مانند یک پرنده زخمی
در حال لرزش بود، ما دعوت میشویم که فردا به ویلای آن زن و شوهر برویم. من نمیخواستم
به همراهشان بروم، اما پدرم به من دستور همراه گشتن را داد. بدین ترتیب یک شب دیگر
را هم با درد و بیخوابی گذراندم. بعد سوار اسبهایمان شدیم و در حالی که من بیاندازه
مضطرب بودم و حال و حوصله حسابی نداشتم به آهستگی به سوی خانه آنها راندیم و از میان
دروازه و آن باغی که من اغلب پنهانی داخل شده بودم گذشتیم. آلویزه با لبخندی بر لب
که مرا دیوانه میساخت خانه کوچک ییلاقی و بوتههای برگ بو را تماشا میکرد.
البته در سر میز غذا این بار هم چشمان من بدون وقفه به بانو
ایزابلا دوخته شده بود، اما هر نگاه برایم عذابی به همراه داشت، زیرا که روبروی او
آلویزه منفور نشسته بود و من نمیتوانستم بدون مجسم کردن کاملاً شفاف صحنۀ دیروز
بانوی زیبا را تماشا کنم. با این وجود دائم به لبان دلربایش نگاه میکردم. بر روی
میز غذاها و شرابهای عالی چیده شده بود، گفتگوئی زنده و شاد در جریان بود؛ اما برایم
هیچ لقمهای خوشمزه نبود و من جرأت نکردم حتی با گفتن یک کلمه در گفتگویشان شرکت کنم.
بعد از ظهر، با اینکه همه خوشحال بودند، اما برای من خیلی
طولانی و بد مانند یک <هفتۀ توبه> به نظر میآمد.
در اثنای خوردن شام خدمتکار اعلام کرد که قاصدی در حیاط ایستاده
و میخواهد با آقای خانه صحبت کند. بنابراین مرد خانه از ما عذرخواهی میکند، قول میدهد
که زود بازگردد، و میرود. گفتگو را عمدتاً پسر عمویم هدایت میکرد. اما پدرم، آنطور
که من فکر میکنم، پی به راز آلویزه و ایزابلا برده بود و با کمی کنایه و سؤالهای
عجیب از سر به سر گذاشتن آن دو لذت میبرد. مثلاً از بانو پرسید: "بانوی عزیز،
لطفاً بگید، به کدام یک از ما سه نفر با کمال میل بوسه میدهید؟"
در این وقت بانوی زیبا با صدای بلند خندید و کاملاً جدی گفت:
"بیشتر از همه به این جوان زیبا!" و در این حال او که از روی صندلیاش بلند
شده بود مرا به سوی خود میکشاند و میبوسد _ اما این بوسه مانند بوسه دیروزی طولانی
و ملتهب نبود، بلکه سبک بود و سرد.
و من فکر میکنم این تنها بوسهای بوده که برایم بیشتر از
بوسه هر معشوقه در زندگی لذت و درد به همراه داشته است.
(1902)
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر