عطر گل یاسمن.(1)
بانوی جوان زیبائی که در آلاچیق پیانو مینواخت، خیلی خوب
آگاه بود که بر روی این نیمکت سنگی شاعر نشسته است و از رنج عشق بیثمرش در رنج
است. او میدانست که شاعر او را به خاطر زیبائیش مانند پسربچهای دوست میدارد، و عشق
شاعر برایش آیینهای تازه و خوشآیند برای افسون کردن خودش بود. بانوی جوان هر شب یک
گل رز بزرگ روی پیانو پیدا میکرد، یک گل رز سنگین و خوش عطر زرشکی رنگ که شاعر با
دستان خود در وسط کلیدهای سیاه و سفید و گنگ پیانو قرار میداد. و او قبل از نواختن
باید گل را برمیداشت، باید گل رزِ شاعر را در دست میگرفت و به او فکر میکرد. و این
بار به همراه گل چند شعر هم آنجا قرار داشت که بر روی یک ورق کاغذ سفید با حروفی مختصر،
در یک ردیف و زیر هم نوشته شده بودند، هر شعر با یک امضاء جدید که همگی اشاره به شاعر
و شیفتگیاش میکردند. در هر شعر اما حرفی در باره گلهای رز آمده و یک اشاره هم به
اینکه گلهای رز سرخ در شکوه و رزهای سفید در لطافت سرآمدند شده بود.
و این مسلماً از هر جهت مطابق میل بانوی جوان بود، زیرا او
کارهای شاعرانه و عاشقانهای را که زیبا و ساده درک میگشتند و ارتباطی چاپلوسانه با
زیبائی وی به همراه داشتند را خیلی دوست میداشت. همچنین راحت میشد از شعرها متوجه
گردید که شاعر تمام روزش را به خاطر آنها صرف کرده است؛ شعرها از فرمی ناب و دقیقاً میزان
برخوردار بودند و به خاطر واژهها و قافیههای نادر خود مانند یک زیور طلای متشکل از
برلیان میدرخشیدند. از آنجائی که این اشعار توسط چشمان زیبا و راضی یک زن خوانده میشدند
و توسط انگشتهای دست گلگونِ زنی در پارچهای ابریشمی نگهداری میگشتند، بنابراین سرنوشت
رشکآوری نیز داشتند.
بانوی جوان مکث طولانیای میکند. خود را ابتدا با گل رز
باد میزند و سپس با ورق کاغذ حاوی اشعاری که مورد علاقه مخصوصش قرار گرفته بودند.
و بعد چند لحظهای در دفتر نُت میگردد، عاقبت یکی از نُتها را انتخاب کرده و دفتر را
روی جا نُتی که شبیه به یک گیتار ساخته شده بود قرار میدهد و دوباره شروع به نواختن
میکند. یک قطعه کوچک و ملیح از موتزارت. موسیقی لطیف خود را با گامی مطمئن و ظریف
حرکت میداد، انعطافپذیر، اما بدون حرکتی تند و خشن، با تعجب دوستداشتنیای از طنین
خوشآهنگ خویش تبعیت میکرد. مخصوصاً صدایِ باسی که به نظر میآمد غالباً همراهی کردن
با واریاسیونها فراموشش گشته و شاد و اندیشناک با صدای زیرش قطعۀ شاد اصلی را تکرار
میکرد، مانند یک پیرمرد با نشاطی که رقاصانِ جوان را تماشا میکند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر