داستان‏‌های عشقی.(33)


عطر گل یاسمن.
ابرهای سبکِ شبانگاهی بر بالای تاج‏‌های درختان بلند در میان آسمانِ معتدل آهسته در حرکت بودند، و ماه بر بالای ابرهای ناپایدار آرام و درخشان آویزان بود و بی‌‏صدا نور می‌‏افشاند.
در باغ‏‌ها و در پارکِ تاریک انواع رایحه‌‏ها در بادی ملایم موج می‏‌زدند و با هم در حال رقابت کردن بودند. عطر اصیل گلِ چای خود را سبک و بی‏‌تکلف در هوا پخش می‌‏کرد، در کنارش گل میخک بال بال زنان و فرار بویِ سرکشِ شگرف و پرشوری می‌‏پاشاند، شرجی و قوی رایحۀ گل آفتابگردان بود و گل یاسِ بنفش بوئی غنی و آرام می‏‌داد.
اما غنی‏‌تر، قوی‌‏تر، برافروخته‌‏تر و پُر شورتر از تمام رایحه‏‌ها بوی عطر گل یاسمن در هوا موج می‌‏زد، همان رایحۀ شیرین‌‏تر از شیرین و تسخیر کننده‌‏ای که به قوی‏‌ترین هیجان جادوئی یک شب تابستانی تعلق دارد. رایحه‌‏اش در امواج گسترده‌‏ای تا عمق پارک قدیمی، گیج کننده، گرم و پر اشتیاق به سان ابری از افکار عاشقانۀ مشتعل جریان داشت.
از میان پنجره‌‏های روشن آلاچیق صدای نواختن پیانو به بیرون درز می‏‌کرد. طنین ضعیف و آرامش از میان پرده‏‌های قرمز رنگِ پنجره باز به این سمت جاری گشت، سبک و شاد به همراه سایه‌‏های گرم چراغ‏‌ها از بالای سر پله‏‌های پهناور و سنگی راه ورودی پارک، و از بالای گل‏‌های سرخ و بوته‌‏های یاسمن پرواز کرد و گذشت. و عاقبت، نوای لطیف موسیقی که حالا دیگر کاملاً آهسته و سبک گشته بود از میان میدان کم نور و مسیرهای عبور پارک تا عمق تاریک‌تر ساقه درختان به پرواز آمد. در آنجا آخرین امواج‌‏های رایحه در حال پرواز گل‌‏ها و ریتم‌‏های تجزیه گشته لطیف و تاب‏‌خوران از هم جدا می‏‌گردند و خود را در میان تاریکی شاخ و برگ‏‌های گسترده، در میان درخشش شفاف ماهِ آسمانِ لاجوردی رنگ و در میان اموج آهسته و آسوده سکوتِ گرم شب گم می‌‏سازند.
ماه در میدان درختان شاه‌‏بلوط که راه ورودی به پارک را تشکیل می‏‌داد بیضی‌‏ا‏ی نافذ و شفاف از نور سفید بر روی زمین نقاشی کرده بود، و در قسمت سایه‌دار میدان که کاملاً تاریک بود یک نیمکت سنگی قرار داشت.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر