کاش میشد با زمان شوخی کرد.
کاش میشد هفتۀ پیش را امروز خویش کرد و فردا را از سالهای کودکی
پُر ساخت.
کاش تو موسیو ابراهیم میگشتی و من مومو.
کاش میشد مکان را گول زد. کاش میشد خیال کرد که کاشان اینجاست
و قم در راه شاهعبدالعظیم جا مانده.
کاش میشد خانهات را با وردی جابجا کرد و تو همیشه پیشم
میماندی.
کاش باد گوشهایش را میبست، از فالگوش ایستادن دست میشست
و برای خود ول میگشت.
کاش میتوانستند ماهیها بر روی خشکی راه بروند و در هوای
گرم در آب شنا کنند.
کاش زمان از حرکت میایستاد، نفسی تازه میکرد، به دور و
اطرافش نظری میانداخت و میدید واقعاً کجای کارش میلنگد.
کاش من مومو بودم و تو موسیو ابراهیم و هوا آنقدر مطبوع بود
که پای پیاده دور دنیا سفر میکردیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر