داستان‏‌های عشقی.(25)


دگرگونیهای پیکتور.(3)
یک روز در بهشت دختری جوان با موئی طلائی و لباسی آبی‌‏رنگ در آن اطراف راه خود را گم کرده بود. دختر مو طلائی در حال آواز خواندن و رقصیدن از زیر درختان می‌گذشت و تا حال به این فکر نکرده بود که آرزوی داشتن استعداد دگرگون گشتن بکند.
بعضی از میمون‏‌های باهوش پشت سر او لبخند می‌‏زدند، بعضی از بوته‏‌ها او را با شاخه‏‌های نازک خود نوازش می‏‌کردند، بعضی از درختان بدون آنکه او متوجه بشود برایش شکوفه، گردو و سیب پرتاب می‏‌کردند.
وقتی پیکتوردرخت چشمش به دختر افتاد یک اشتیاق بزرگ و یک نیاز به خوشبختی، آنگونه که او تا حال هرگز احساس نکرده بود او را در بر می‏‌گیرد. و همزمان تفکری عمیق او را به بند می‏‌کشد، زیرا او چنین احساس می‏‌کرد که انگار خونش او را صدا می‏‌زند و به او می‏‌گوید: "به خود بیا! در این لحظه تمام زندگی خود را به یاد آور، معنای آنرا بیاب، وگرنه دیر خواهد گشت و تو دیگر هرگز رنگ هیچ شادی‏‌ای را نخواهی دید." و او اطاعت کرد. او تمام ریشه‏‌های خود را به یاد آورد، سال‏‌‌های انسان بودن خود را، حرکت قطارش را به سمت بهشت، و مخصوصاً آن لحظه‏‌های قبل از درخت شدنش را، آن لحظه‌‏های شگفت‏‌انگیزی را که او سنگ جادوئی را در دستان خود نگاه داشته بود. آن زمان، چون امکان هر دگرگونی‏ برایش فراهم بود، زندگی در او می‏‌گداخت! او به پرنده‌‏ای فکر کرد که در آن زمان خندیده بود، و به درختی که هم ماه بود و هم خورشید؛ و حالا تازه متوجه می‏‌گردد که در آن زمان چیزی را از دست داده و فراموشش کرده، و اینکه مار پند خوبی به او نداده بوده است.
دختر از میان برگ‌‏های ‏پیکتوردرخت زمزمه‌‏ای می‏‌شنود، سر بالا کرده و به درخت نگاه می‏‌کند و همراه با دردی ناگهانی در قلب احساس می‌کند که افکاری تازه، آرزوها و رویاهائی جدید در او به جنبش افتاده‏‌اند. بی‌اراده در زیر درخت می‏‌نشیند. به نظرش چنین می‏‌رسد که درخت تنها و بی‌کس است، تنها و غمگین، و با این حال در سکوت غم‏‌انگیزش زیبا، اثرگذار و اصیل است؛ آوای موسیقی آهسته تاج‏‌های درخت برایش جذاب بود. او به ساقه زبر درخت تکیه می‏‌دهد، لرزش عمیق درخت و رگبار یکسانی را در قلب خود احساس می‌‏کند. قلبش به شکل عجیبی به درد آمده بود؛ روح او در بالای آسمان به صورت ابری در پرواز بود، آرام از چشمان دختر قطرات سنگین اشگ فرو می‏‌ریزند. چرا او باید اینچنین رنج می‌‏برد؟ چرا دل او باید طمع منفجر گشتن و پاشیدن به درون این درخت زیبا و تنها را داشته باشد؟
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر