اندوه عشق.
از مدتها پیش در اطراف کانوولای پایتخت کشور فالویس مردانی نامآور در خیمههائی
مجلل به سر میبردند. هر روز مبارزه تن به تن تازهای انجام میگرفت و جایزه این مسابقه
ملکه هرزهلوی بیوه
محجوب کاستی و
دختر زیبای گِرال پادشاه
فریموتل بود. در میان مسابقهدهندگان مردان بزرگی دیده میشدند، پادشاهانی مانند پندراگون از انگلیس و لوت از نروژ، پادشاهِ آراگون، دوک از برابانت، چندین کنت معروف و شوالیه و پهلوانانی
مانند مورهولت و ریوالین را میشد در میان این
مردان دید؛ اسامی آنها در دومین سرود اشعار حماسی وولفرام فون اشنباخ فهرستوار آمده است.
هر کدام از این مردان دلیلی شخصی برای شرکت در این مسابقه داشتند، یکی فقط به دلیل
شهرت نظامی شرکت کرده بود، و دیگری به خاطر چشمان آبی رنگ، زیبا و دخترانۀ ملکه جوان،
اما اکثرشان به خاطر زمینهای غنی و بارور او و به خاطر شهرها و قصرهایش در این رقابت شرکت
کرده بودند.
علاوه بر تعداد زیادی از سروران و پهلوانان معروف فوجی از
شوالیههای بینام، ماجراجویان، راهزنان سَرگردنه و مردان فقیری هم در آنجا جمع بودند
که بعضی حتی بیخیمه بودند و اغلب در اینجا و آنجا بدون سرپناه در روی زمین و در زیر
پالتوهایشان شب را به روز میرساندند. اسبهایشان در علفهای آن اطراف میچریدند، دعوت
شده و بیدعوت از سفره غریبهها غذا میخوردند و میآشامیدند و اگر هم یکی از آنها
قصد شرکت در مسابقه را میداشت امیدش فقط به خوشبختی و شانس بسته بود. زیرا که امکاناتشان
در حقیقت خیلی کم بود، زیرا که اسبهای بدی داشتند؛ و بر روی یک اسب پیر و فرسودۀ
خانگی از دست دلیرترینشان هم کار چندانی ساخته نبود. عده زیادی از آنها اصلاً فکر
نبرد کردن در سر نداشتند، بلکه تنها قصدشان در آنجا بودن و تا حد امکان شرکت داشتن
در خوشگذرانی دستهجمعی بود و یا میخواستند از آن جشن سودی حاصل کنند. همه آنها کاملاً
امیدوار بودند. هر روز جشن و مهمانی برپا بود، گاهی در قصر ملکه، گاهی هم نزد سروران
زورمند و ثروتمند در خیمهگاه، و بعضی از شوالیههای فقیر از اینکه نتیجۀ نهائی نبردهای
تن به تن به طول میانجامید خرسند بودند. مردم تفریحکنان اسبسواری و شکار میکردند،
گپ میزدند، شراب مینوشیدند و بازی میکردند، نبرد شرکتکنندگان در مسابقه را تماشا
میکردند و گهگاه در یکی از آنها شرکت میجستند، اسبهای زخمی شده را مداوا میکردند،
تلاشِ باشکوه مردانِ بزرگ را زیر نظر داشتند، به همه جا سر میکشیدند و خوش میگذراندند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر