کوشش برای یک بازسازی.(8)


ما هیچ تصوری از این که دشمنان چه با ارزش هستند نمی‏‌کنیم. آنها نیمی از زندگی ما می‌‏باشند، نمک‏‌شان گاهی بی‏‌مزه است، گاهی شیرین کننده غذا. من با ترس مراقب دشمنان خود هستم. آنها ضروریند. آنها خود را مخفی می‏‌سازند یا وانمود می‏‌کنند که گذشته به حساب نمی‏‌آید. آنها می‌گویند که مرا حالا در نوری دیگر می‏‌بینند، که به من علاقه‏‌مند شده‏‌اند و آن دیگری را فراموش کرده‌‏اند. این سخن‌‏ها فقط نیرنگ و دام هستند. همه یکسان بودند، مگر اینطور نیست؟ فقط نباید کینه‏‌جو بود، تمام این چیزها قبلاً هم وجود داشته‏‌اند. بنابراین به دشمنانم با صبوری توضیح می‏‌دهم که آنها مجبور به تغییر احساس و به مخفی ساختن و استتار خود نیستند. من به آن محتاجم، خیلی فوری. شماها در مالکیت من هستید، شماها در درون من مانند مگسی در کهربا برای همیشه محبوسید.
برای پوشاندن لباس‌‏های قدیمی دشمنان بر تن‌شان چه اندازه کار و زمان و مراقبت باید آدم به خرج دهد. آدم باید همان کلمات را در دهان‌شان، همان طعنه و تحقیر و همان تنفر را در چشمان‌شان قرار دهد. کارِ زرگر در مقایسه با تلاش‏‌های من کاری زمخت به چشم می‌‏آید.
من در کجا برای اولین بار (و) را دیدم؟ او به من چه گفت؟ کدام واژه‏‌ها اولین و کدام آخرین واژه‌‏های او بودند؟ واژه‌‏ها خیلی ساده اجازه بازگو کردن خود را می‌‏دهند، اما بازگوئی نگاه‌‏ها و لبخند‏ها کار دشواری‌ست.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر