
کسی که نتواند جهانش را تکامل بخشد از روزی به روز دیگر زندگی میکند. کسانی
که در خارجاند، اصلاً وجود ندارند. ادامه. وقتی من این راه دور را پشت سر بگذارم،
بعد همه چیز به خودی خود انجام میپذیرد. اینگونه من به خودم جرأت میدهم. زیرا که
من مایلم خود را پنهان سازم. مایلم از این میز فرار کنم، از دفتری که قصد نوشتن داستانی
در آن را دارم.
من یک جمله نوشتم. چه کسی میتواند ضمانت کند که این مهمترین جمله نبوده است.
من یک بار دیگر کمرم را خم کرده و دست از کار کشیدم. سه ساعت تمام روزنامه خواندم،
نهار خوردم، با بچهها صحبت کردم. حالا در این لحظه دوباره شروع به نوشتن میکنم. من
امیدوارم که با این کار به خودم نزدیکتر شوم.
دندانها چه محکم خود را به هم میسایند. این یعنی: این کاغذها را باید با خود
به همراه بکشم. هرچه سریعتر باید از این محل که در کنارش مخلوق کشته شده است دور شوم.
حتی بدنم هم دیگر مایل نیست این جنون را تحمل کند. و اما تسمه کاغذی هنوز کاملاً محکم
است. رشتهنخهای کاغذی. من آنها را محکم نمیکشم. من احتیاط میکنم. دوباره چندین
ساعت گذشت. با نوری مصنوعی به نوشتن ادامه میدهم. فقط نباید از نوشتن دست برداشت
و قلم را از دست به زمین پرتاب کرد.
یادداشتها
ماشینهای گوشت
ده سال پس از پایان جنگ
خیابان در این ساعت از روز پُر رفت و آمد بود، ترامواهای
زرد رنگ از کنار همدیگر سریع میراندند، اتوبوسها با رنگ آبی فولادی تلق تلق میکردند.
زنان فروشنده در بازار فریاد میزدند: "دسته گل، دسته گلهای زیبا!" زنبیلهائی
پُر از گلهای بنفشه و شقایق در کنار دیوار خانهها قرار داشتند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر