
افکار
من دارای همزادی نیستم. تمام این افکار کالای تولید شدۀ خودم میباشند. افکار،
نه اعمال. البته ترس و شرایطی که در آن زندگی میکنم اجازه انجام عملی را به من نمیدهند.
در افکار همه چیز بدون حادثه غیر منتظرهای بازی میشوند و استوار به پایان
هدایت میگردند. آدم درجه حرارت و هیچ رایحهای را احساس نمیکند، احشاء فشار نمیآورند
و گلو خشک نمیشود. من به فکر کردن علاقه دارم. من یک متفکر پُرشوری هستم. من آنقدر
به فکر کردن علاقهمندم که ساعت شماطهدار خود را برای بیدار شدن روی ساعت سه یا
چهار تنظیم میکنم و با به صدا آمدن زنگ شروع به فکر کردن میکنم. من تا صبح فکر میکنم.
بعد برخاستن شروع میشود، نوشتن و کارهای روزمره. و تمامشان به خطا میروند، ادا و
اطوارند و جعلی.
ادامه
قبل از رسیدن به صندلیای که رویش نشسته و مشغول نوشتنم، قبل از رسیدن به امروز،
به این بعد از ظهری که من در آن خبرهای مربوط به موقعیت برلین را شنیدم، میبایست دوباره
به حرفهای پوچِ خودم بازگردم، به خانهای که در سپتامبر سال 1939 در آتش سوخت. دیروز
آغاز به آفرینش خویش و مدرسه کردم. اما فراموش کرده بودم که مدارس متعددی وجود داشتند.
شروع کردن با دستهای خالی خیلی سخت است. و من اجازه ندارم در این کار هیچ واژه و نگاهی
را از قلم بیندازم. دشمنانم را هم باید خلق کنم. باید با مراقبت به آنها لباس بپوشانم
و صحنهها را یک بار دیگر تکرار کنم.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر