کوشش برای یک بازسازی.(10)


من در آن زمان حقیقتاً فقیرتر از اکنون بودم. در سال 1945 من نه کُتی داشتم و نه شلواری. البته رسماً یک کُت داشتم، اما آن به من هدیه شده بود. آن کُت یک پیشکش از رئیس صلیب سرخ لهستان بود. من از او در آن زمان یک کارت گرفتم که با آن خود را به انبار اردوگاه معرفی کردم. روی کارت نوشته شده بود: "لطفاً به شاعر با استعداد آقای Y.X یک کُت و شلوار، یک پتو و چهار قطعه صابون رختشوئی ارائه نمائید. آقای Y.X آدم خیلی جذابی است." در پائین این نظریه امضای رئیس با خطی خوش و از مد افتاده دیده می‌‏شد. من یک کُت آبی رنگ با خطوط سفیدِ راه راه دریافت کردم. به اضافه یک شلوار. شلوار اما خیلی گشاد بود و باید تنگش می‌‏کردم. کفش‌هایم متعلق به دوران اشغال بود. پوتینِ سربازی. من در آن زمان بیست و چهار ساله بودم. البته حالا یک دانشجو یا یک دیپلمه که با لباس شب‌نشینی به پارتی می‏‌رود فکر می‌‏کند که برای نسل ما لباس اهمیتی نداشته است. به گمانم دارم از موضوع اصلی منحرف می‌‏شوم. من همه آنها را در کافه سال 1945 به حال خود رها کرده‌‏ام و آنها منتظر من هستند. حالا در سال 1959 به سر می‌‏بریم. برای من مانند روز روشن است که کاوش کردن ذخایر چنین انباری چه زیان‏‌آور است؛ به جای خلق کردن موقعیت‏‌های تازه و دلپذیر، داستان‏‌های احمقانه قدیمی‏‌ای را از زیر خاک بیرون می‌‏کشم که نه سودی برای من دارد و نه برای دیگران. کل حادثه‌‏ای که می‏‌خواستم تا چند لحظه قبل به آن دوباره زندگی بخشم، ممکن است که تقریباً ده دقیقه طول کشیده باشد، با این حال توصیف کردنِ آن می‌‏تواند برای من یک روز کامل را در بر گیرد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر