پروانه.(4)


نزاع خیالی.
نزاع در جریان بود.
اولین مخلوق ستیزه‌‏گر می‏‌گوید:
"آدم اول گوشت را سرخ می‏‌کند، بعد آن را می‌‏پزد، به این نحو گوشت لذیذ می‏‌شود."
دومی فوراً اعتراضش را اعلام می‏‌کند.
"اگر گوشت را اول سرخ کنند، بعد سخت می‏‌توان آن را پخت. به این دلیل باید اول گوشت را خوب پخت و بعد اجازه داد تا آبش با شعله کم آهسته گرفته شود؛ این خیلی ماهرانه‏‌تر است. تو اصلاً اطلاع نداری ..."
"من خبر ندارم! گوشت باید حتماً اول سرخ شود، ادویه‏‌جات هم باید سرخ شوند."
"اما این چیزها در دستورالعمل‏‌های آشپزی نوشته نشده است."
"دستورالعمل‏‌های آشپزی را می‌تونی فراموش کنی. من از آشپزهای خوب شنیده‌‏ام که گوشت باید اول پخته ..."
"پس تو می‏‌خواهی کتاب‏‌های آشپزی را به رسمیت نشناسی؟"
"نه، به رسمیت نمی‌‏شناسم!"
"اجازه دارم بپرسم به چه دلیل؟"
"چون هزاران کتاب‏ آشپزی و نظریه‌های مختلف‏ وجود دارند. بنابراین دستورالعمل‌‏های آشپزهائی که هر روز مشغول آشپزی هستند خیلی صحیح‌‏تر است.
اولی کمی دستپاچه شده اما بلافاصله یک استدلال جدید خلق می‌‏کند.
"آشپزها هم همه با هم متفق‌‏القول نیستند."
"آشپزهائی که گوشت را اول سرخ می‏‌کنند آشپز نیستند _ آنها احمق‏‌اند. می‌‏خواهی بدانی که در ژاپن چگونه این کار را انجام می‏‌دهند؟"
حالا اولی صبر خود را از دست می‏‌دهد و می‏‌گوید:
"از ژاپن و جای دیگر چیزی نمی‏‌فهمم. تو کی هستی که به آشپزها این طور اهانت می‌‏کنی؟ بی‌تجربه ..."
"هِی، مواظب حرف زدنت باش! از جهان خبر نداری، اما بلند بلند مزخرف می‌‏گی! کله‌پوک!"
"یک بار دیگه تکرار کن اگه نمی‌‏‏ترسی!"
"من تا ابد این را خواهم گفت."
"مواظب خودت باش!"
"تو هم مواظب خودت باش!"
به این ترتیب نزاع آن دو خیلی زود تبدیل به یک جنگ می‏‌شود.
یک شغال از نزدیک با خوشحالی و علاقه شاهد جریان منازعه آن دو بود و گفت:
"پسران گاو ِ نر، شما هر دو گیاه‌خوارید. پس این دعوای بیهوده سر گوشت و فریادهای جنگ‌طلبانه شما برای چیست؟ اگر اربابتان از خواب بلند شود شما را تنبیه خواهد کرد.
آن دو دست از ستیزه برنداشتند. نصیحت شغال را گوش ندادند _ و در نزاعی خشونت‌آمیز، غرنده و پر سر و صدا شاخ‏‌هایشان را در هم کردند.
ناگهان گاریچی نیمه‌شب در اثر سر و صدا از خواب می‏‌پرد و می‏‌بیند که دو گاوِ گاریش در حال جنگ با همدیگر هستند. او نمی‏‌دانست چگونه باید جنگ میان آن دو را فرو نشاند. به این جهت سعی کرد توسط یک چماق و فحش‏‌های بی‌شماری که مرسوم بودند جریان را حل و فصل کند. بعد او آن دو حیوان را از هم جدا کرده و با فاصله زیادی از هم به درخت می‏‌بندد و می‏‌گوید:
"نشخوار کنید، لعنتی‏‌ها، نشخوار کنید و دست از این مزخرفات بکشید."
او جلوی آن دو برای نشخوار کردن کاه می‏‌ریزد.
کاملاً ناگهانی از خواب می‌‏پرم، و به این ترتیب خواب دیدن من هم به پایان می‌‏رسد. متوجه می‏‌شوم آن دو مرد جوانِ پرشور و سرزنده که در باره اخبار تازه از ژاپن و آلمان، هیتلر و موسولینی و غیره سخت در حال بحث و جدل بودند از قطار پیاده شده‌‏اند و قطار در ایستگاه راه آهن نات‏نگار آرام ایستاده است.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر