آفتاب پشت ابر.


همیشهُ خدا از دست خودش عصبانی بود و هنگام تنبیه کردن خود جهان به فغان می‌آمد.
***
غذایش نان و پنیر بود و گاهی به حاتم طاعی هم لقمه‌ای تعارف می‌کرد.
***
هر بار که محنت دیگران غمگینش می‌ساخت چند قرصِ ضد افسردگی را با هم می‌خورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر