وقتی تو گریانی جهان می‌سوزد.


<وقتی تو گریانی جهان می‌سوزد> را در آذر 1385 در بلاگفا نوشته بودم.

وقتی قطرات اشگِ تو رود را داغدار می‌سازدْ دریا بیتاب می‌گردد
اقیانوس به طغیان برمی‌خیزد
ماه خود را از میان می‌بُرد
ستاره‌ها سیاه می‌پوشند
ماهی‌ها کور می‌شوند
چوپان به زنش می‌گوید انگار گوسفندان بیمار شده‌اند
زارع نماز وحشت می‌خواند
ارباب خشمگین می‌شود، دختر دهقان باردار می‌گردد
مردی دست‌های خونینش را در رود می‌شوید
آسمان سرخ‌رنگ می‌گردد
درودگر درختی بر دوش می‌کشد
زنی سنگ‌ها را می‌ساید تا کوچک شوند
آوازخوانی زبانِ بریده‌اش را به گردن می‌آویزد
دارها بی‌ساقه و برگْ مانندِ سربازانی بی‌سر به صف می‌ایستند
و شمارشِ معکوس آغاز می‌گردد
ده، نه، هشت ... آتش
وقتی تو گریانی جهان می‌سوزد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر