وقتی خیال مجانی پرواز می‌کند.

<وقتی خیال مجانی پرواز می‌کند> را در آذر 1389 و <شنیدن اتفاقی گفتگوی مسیح و مریم> را در تیر سال 1385 در بلاگفا نوشته بودم.

وقتی خیال مجانی پرواز می‌کند
"از نوشیدن آب‏ هم راحت‏‌تره!"

این کار برایش از نوشیدنِ آب هم راحت‏‌تر بود، کافی بود به سمت چپِ موش سحر‏آمیز تقه‌‏ای می‏‌زد.

"و بعد بلافاصله صفحه‌‏ای برات باز می‏‌شه و می‏‌تونی بیوگرافی افراد را از سیر تا پیاز جلوی چشمات ببینی!"

جوان از جایش بلند می‏‌شود، شلوارش را که نزدیک است از پایش بیفتد بالا می‌‏کشد، به گوشۀ اتاق، جائی‏ که هنوز چند شیشۀ آبجو کنار شیشه‌‏های خالی قرار دارند می‌رود، آبجوئی برمی‏‌دارد، درش را با دندان باز می‏‌کند، جلوی مانیتور کامپیوترش می‌‏نشیند و قطرۀ خونِ کنار لبش را که بوسیله تشتک کمی بریده شده است با پشتِ دست پاک می‏‌کند و جرعه‏‌ای آبجو می‌‏نوشد.

بالاخره پس از سه روز تحقیق نام پنجاه سرمایه‏‌دار را که برنامۀ اقتصادی کشورش بر اساس رأی آنها اجرا می‏‌گردد پیدا می‌کند و در لیست قرار می‏‌دهد.
بعد از یک‏ ماه تقریباً دیگر کشوری نمانده بود که تعدادی از شهروندانش با او در این پروژه سهیم نباشند.
افراد تیم مصمم بودند بعد از تکمیلِ لیست برای تک تک افرادِ در این لیست نامه بنویسند و از آنها بخواهند که انسانیت را فراموش نکنند و برای برقراریِ عدالت اقتصادی در جهان دست از زیاده‏ خواهی بکشند، که این ‏کار هم به نفع آنها است و هم به سود مردم کشورهایشان.
لیست در حال تکمیل شدن بود که تیمی از کشور همسایه خبر می‌دهد که لیست آنها کامل گشته است، اما چون اعضای تیمشان متفق‌‏القولند که نه تنها صاحبان سرمایه‌‏های بزرگ، بلکه تمام صاحبان سرمایه از راکفلر گرفته تا دست‏فروشِ هندیِ کنار خیابان را باید در این لیست گنجاند، بنابراین فرستادن لیستِ نهائی آنها کمی به تأخیر خواهد افتاد.

حالا دیگر لیست کامل شده است. جوان شلوارش را که نزدیک بود از پایش بیفتد در می‏‌آورد و پیژامۀ راه‏‌راهی که شبیه به پیژامۀ زندانیان است می‏‌پوشد، از گوشۀ اتاق آخرین شیشه آبجو را برمی‏‌دارد، با دندان درش را باز می‌‏کند و روبروی مانیتور می‏‌نشیند. با چند بار تقه‏ زدن به گوشۀ چپِ موشِ سحر‏آمیز تعداد ساکنین زمین را بدست می‌‏آورد و تعداد افرادِ در لیست را از کل جمعیت جهان کم می‏‌کند. آنچه باقی می‌ماند باعث تعجب جوان می‏‌گردد. چند جرعه پشت سر هم آبجو می‏‌نوشد و با چشمانی گشاد شده بار دیگر عمل تفریق را انجام می‌‏دهد و می‏‌خواهد با دهانی باز به رقم باقی‏مانده خیره شود و کمی در این‏ باره فکر کند که ناگهان برقِ خانه به علت نپرداختن قبض برق قطع می‌‏گردد!

وقتی خیال مجانی پرواز می‏‌کند و ناگهان برق می‏‌رود آدم احساس می‌کند که انگار او را از هواپیمایِ در حال پرواز به بیرون پرت کرده‌اند.
***
شنیدن اتفاقی گفتگوی مسیح و مریم
من در حال فکر کردن بودم، سعی می‌کردم به صدای درونم گوش بسپارم که ناگهان صدای مسیح و مریم به گوشم میرسد:
مسیح: "اون یه چیزائی می‌دونه که تو نمی‌دونی!"
مریم: "تو هم چه چیزائی می‌گیا! اون که یه چیزائی و یا به قولی همه چیز رو می‌دونست حضرتِ آدم بود، اما اینکه آدم نیست!"
مسیح (با کمی ناراحتی به خاطر بی‌حرمتی مریم به من): "چه مدرکی داری که ثابت کنه آقا سعید آدم نیست؟"
مریم (در حال پوزخند زدن): "از کی تا حالا شده <آقا>؟! این به اصطلاح آقا اگه دیوونه نبود که این اسامی را روی من و تو نمی‌ذاشت تا به این خاطر دائماً به من بگی <نمی‌شه، نمی‌شه!> ... اگه این سعید آقای شما مغز گنجشک بهش نخورونده بودن لااقل اسم شما رو می‌ذاشت خلیل یا خدا تا تو هی نگی <آدم که پسرشو اینطوری ماچ نمی‌کنه!> ... اگه این دیوونه این اسامیِ کج و کوله را رو من و تو نمی‌ذاشت تا حالا دو سه تا بچه هم داشتیم! ... آخه این که نشد زندگی! ... هر موقع اومدم یه ماچ آبدار ازت بگیرم نذاشتی! ... که چیه؟ چون آقا سعید اسم منو گذاشته مریم! و چون اسمم مریمه پس باید مادرِ مسیح هم باشم! ... تو هم در دیوونه‌بازی دست کمی از آقا سعیدت نداری والا! ... حالا بذار تا آقا سعیدت مشغول فکر کردنه ازت یک لب بگیرم!"
مسیح (در حالیکه با تأسف سر می‌جنبانَد و با ناز خود را کنار می‌کشد): "مادر جون، خب آقا سعید مشغول فکر کردنه و نمی‌بینه، اما خدا که می‌بینه! مادر خوبم، بیا به جای این حرفای بیهوده بال و پَرتو نظافت کن."
مریم در حالیکه با خود زمزمه می‌کند "خدایا، پس کِی سازمان ثبت احوال با درخواستِ عوض کردن اسمم موافقت می‌کنه؟" در گوشه‌ای می‌نشیند و در حالِ نظاقت کردن خود اندوهگین می‌خواند:
آنان که به نام حفظِ خانواده عشق را در بند می‌کنند!
آنان که به نام عشق حسادت درو می‌کنند!
آنان که خیر می‌گویند ولی شر می‌کنند!
آه، آری آری، من هم از طایفه تو می‌باشم!
منم آن پرندۀ در بند، اسیر واژه‌های نامأنوس!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر