خواب دیدن خرکی.

<خواب دیدن خرکی> را در اسفند سال 1389 در بلاگفا نوشته بودم.

دیشب خواب عجیبی دیدم.
خواب دیدم به شکل کرهخری در دشت برای گرفتن مگسی مثل آهو‏ به هوا جست و خیز می‏‌کنم، و در این حالت گاهی دالای لاما را مانند بودا می‌‏دیدم و گاهی مانند یک بوفالو. مگس هم همبازی خوبی پیدا کرده بود و به آواز بلند نزدیک لالۀ گوشم وزوز کنان می‌خواند: "نه مسلمانم، نه کلیمی، نه آشوری، نه زرتشتی، نه مسیحی ..."
و منِ کره‌خر در حال بازی با مگس خوب می‌‏دانستم که همۀ اینها را هستم، و بعد از هر جهش برای گرفتن مگس ناگهان متوجه می‏‌گشتم که هیچکدام را نیستم.

گاهی اوقات در حالی که نشسته‌ام کسی از درونم بیرون می‏‌آید، بدون خداحافظی از خانه خارج می‌گردد و برای نوشیدنِ جامی می به معبد نزد کلیددار می‏‌رود. گاهی به مسجدی که کلید‏دارش کور است سرمی‌‏زند، در گوشه‌‏ای می‏‌نشیند و پرتره او را می‏‌کشد. گاهی هم به کلیسا برای فکر کردن می‏‌رود، و وقتی به خانه بازمی‏‌گردد مرا نشسته در جای همیشگی می‏‌بیند که کیبورد در دست مانند میرزابنویس‏‌ها مشغول گزارش کارهایش به خدا می‏‌باشم.

اما حالا که کره‌خرِ بازیگوشی شده‌‏ام نه فرصت نشستن دارم و نه اینکه متوجه باشم چه کسی از درونم خارج می‏‌گردد، چه برسد به اینکه ببینم به کجاها می‏‌رود.
من در وقت بیداری همیشه فکر می‏‌کنم که خرگوش خیلی بازیگوش است، اما به چه دلیل حالا در خواب کره‌خرِ بازیگوشی شده‌‏ام را شاید باید از بودا بپرسم. به این خاطر از بازی با مگس دست می‏‌کشم و به دنبال بودا در دشت می‌‏گردم.
نه میان گاوها بودا را می‏‌یابم و نه گل‏‌ها از او خبر داشتند. چاره‌‏ای نبود، باید می‏‌نشستم و استراحت می‏‌کردم؛ سپس شاید مانند زمانِ بیداری کسی از درونم خارج می‌گشت، اینجا و آنجا به جستجو می‌پرداخت و با پرسیدن از این و آن پاسخ را می‌یافت، و مرا از این سرگردانی نجات می‌‏داد.

تعبیر خواب شب قبل.
البته اینکه می‏‌گویند نباید تعبیر خواب را به تعوبق انداخت به عقیدۀ من چندان هم نادرست نمی‏‌باشد.
برای پرت نشدن از مرحله، مستقیم به اصل ماجرا می‌‏پردازم.
گرچه دلیل نوشتن این سطور شرحِ ماجرای خواب عجیبی‌‏ست که دیشب دیدم، اما عجیب بودنِ بیش از حد این خواب مدام مرا از این فکر به آن فکر می‏‌اندازد. دیشب دوباره خواب دیدم، خوابِ زن کولیِ پیری را دیدم که تعبیر خواب هم می‏‌کرد.
من خواب دیدم که زانو بر زمین زده و در حال گرفتن پنچریِ تیوبِ دوچرخه‏‌ام هستم. بعد از انجام این کار به باد کردن تیوب مشغول بودم که ناگهان فس فسِ صدای تلمبه تبدیل به صدای زنی می‏‏‌گردد که می‌گفت: "فال می‌‏گیرم، تعبیر خواب می‏‌کنم!"
سریع بلند می‏‌شوم و زن کولی پیری را در کنارم می‌‏بینم. بلافاصله دست در جیب‏ می‌کنم و با متوجه گشتن از اینکه پولی در جیب ندارم آه از نهادم بلند می‌شود.
زن کولی نگاهی به من و بعد نگاهی به ردِ آهم می‏‌اندازد. با محو شدن آهِ دهانم صورتش را برمی‏‌گرداند و رو به صورتم نگاه می‏‌دارد. در چشمانم چشم می‏‌دوزد و با صدائی شبیه به صدای دوبلورهای زنانِ جادوگرِ فیلم‏‌های والت دیزنی می‌‏گوید: "اگه دلایل خواب‏ دیدن شب قبل و تعبیرشو برات تعریف کنم چی بهم می‌‏دی؟"
من بجز یک دوچرخه که لاستیک‏‌هایش هنوز به اندازۀ کافی باد نداشتند و یک تلمبه چیزی برای معامله نداشتم!
چند بار پلک می‌‏زنم تا هم از خستگی چشمانم که اسیر نگاهِ زن فالگیر بودند بکاهم، هم مطمئن شوم که خوابم یا بیدار، و نکند بیدار باشم و این زنِ زرنگ می‌‏خواهد مرا در بیداری تیغ بزند و نه در خواب.
اما من که چیزی نداشتم، این پیرزن چه چیزی می‏‌توانست از من تیغ بزند؟ با آن لباسی که او بر تن داشت نمی‏‌توانست سوار هواپیما شود چه برسد به دوچرخۀ بی‌‏بادم. و تلمبه هم که نمی‏‌توانست به دردش بخورد.
بعد از استراحت دادن به چشمانم می‌‏گویم: "قبول، هرچی دلت بخواد بهت می‌‏دم."
او بی‌‏مقدمه شروع به توضیح دلایلِ خواب دیدنِ شب قبل می‏‌کند:
"سه نکتۀ اساسی در خوابت بود: اولین نکته این است که تو در شکل یک کره‌خر در خوابت شرکت داشتی و نه گور‏خر یا یابو. و دلیلش هم خر بودن توست، چون اگر خر نبودی حتماً در شکلی دیگر در خوابت شرکت می‌‏کردی! دومین نکته این است که چون تو چند روز پیش از قصدِ کناره‌گیری دالای لاما از سلطنت آگاه شدی و به آن فکر می‏‌کردی، بنابراین او هم به خوابت آمد! و نکتۀ سوم و مهمتر از دو نکتۀ دیگرْ محلی‌ست که خواب در آن اتفاق افتاد، یک دشت. و دلیل آن قلب بزرگ توست، بزرگ، درست به اندازۀ یک دشت!"
دوباره دست در جیب‌‏هایم می‌کنم تا شاید با پیدا کردن مقداری پول و دادن آن به این پیرزن دست از سرم بردارد و بتوانم زودتر از خواب بیدار شوم. اما پولی نمی‌یابم.
برای اینکه بعد از پایان کار چیز زیادی از من درخواست نکند می‏‌گویم:
"حالا خوبه که نگفتی دلیل خواب دیدنم خوردن غذای زیاد بوده! خوب این دلایل رو که هر ننه قمری هم می‏‌تونست بگه، برای این کار لازم نیست که آدم فالگیری بلد باشه و بابتش پول طلب کنه!"
پیرزن قاه قاه می‏‌خندد. من هم کمی از حرف‏ خودم خنده‌‏ام می‏‌گیرد، اما جلوی خنده‏ را می‌‏گیرم تا فکر نکند آدم شوخ و ساده‌ای هستم و می‌‏پرسم: "خوب حالا تعبیر خوابم چی می‏‌شه؟"
پیرزن ناگهان دست از خندیدن می‏‌کشد و در حالی که چشمانش را به اندازۀ عدس ریز کرده بود می‏‌گوید: "دلیل خواب‏ دیدنتو مجانی تعریف کردم، اما برای تعبیرش باید پای ورقه‏‌ای رو امضاء کنی!"
من با تعجب می‌گویم: "پای ورقه؟ کدوم ورقه؟"
پیرزن در حالیکه ورق کاغذی را در مقابل چشمانم تکان می‌داد می‌گوید: "زیر نوشته‌‏ای که تو رو متعهد می‏‌کنه دیگه منو در خواب نبینی!"
من با خوشحالی می‌گویم: "ورق رو تیز رد کن بیاد. امضاء که چیزی نیست، پاش مهر هم می‏‌زنم."
پیرزن تعبیر خوابم را با دادن سه توصیه به من به پایان می‌رساند.
اولین توصیه این بود که من در خوابِ بعدی باید یکی از خبرنگاران خبره را برای مصاحبه پیش دالای لاما بفرستم و پرسش‏‌های بی‌‏پرده و رکی را با او در میان بگذارم! و توصیه بعدی این بود که من با خودم باید روراست باشم و بدانم که در چه شکلی می‏‌خواهم در خواب‏‌هایم شرکت داشته باشم! و توصیه آخر این بود که باید درون دشتِ قلب و ذهنم چمن بیشتری بکارم تا اگر باز ناخواسته در خواب‏‌هایم به شکل کره‌خر یا یابوئی شرکت کردم، لااقل برای چریدن و استراحت کردن چمن به اندازۀ کافی در دسترس باشد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر