زبان آلمانی ترسناک.


<زبان آلمانی ترسناک> از مارک تواین را در مهر ۱۳۹۱ ترجمه کرده بودم.

در این سخنرانی که مارک تواین در 21 نوامبر 1897 در انجمن مطبوعات وین ایراد کرد چند پیشنهاد کنایه‌آمیز برای بهتر و ساده کردنِ زبان آلمانی میدهد. او همچنین تا اندازهای زبان آلمانی را ریشخند میکند، اما آدم متوجه میگردد که او عاشق این زبان است (و او این زبان را خیلی عالی صحبت میکند و مینویسد.)
 
آقایان، در اینجا، در این سرزمینِ چنین دور از سرزمینِ خودم اینگونه مورد مهمان‌نوازی از جانب همکاران شغلیام واقع گشتن مرا عمیقاً منقلب ساخت. قلب من پُر از سپاسگزاری‎‎ست، اما فقرم در واژههای آلمانی مرا به صرفه‌جوئی در خرجِ بیان مجبور میسازد. آقایان، مرا ببخشید از اینکه آنچه را میخواهم به شما بگویم از روی نوشته میخوانم. (او اما از روی نوشته نمیخواند.) من زبان آلمانی را خوب صحبت نمیکنم، اما چند کارشناس به من اطمینان دادهاند که من مانند فرشتهای به این زبان مینویسم. ممکن است که اینطور باشد ... من نمیدانم. من تا حال با فرشتهها آشنائی نداشتهام. این دیرتر انجام خواهد گرفت ... اگر خدای مهربان با آن موافق باشد ... برای این کار عجلهای نیست.
آقایان، از مدتها پیش من اشتیاق پُر شوری برای انجام یک سخنرانی به زبان آلمانی داشتم، اما هرگز نمیخواستند به من این اجازه را بدهند. همیشه افرادی که هیچ احساسی برای هنر نداشتند در سرِ راهم مانع میکاشتند و آرزویم را خنثی میساختند ... گاهی با حیله و نیرنگ، اغلب اما از طریق خشونت. دائماً این افراد به من میگفتند: "سکوت کنید عالیجناب! به خاطر خدا ساکت باش و راه دیگری برای مزاحمت پیدا کن!"
در این موردِ حاضر هم، مانند همیشه، برایم تهیه کردنِ اجازه‌نامه سخت شده بود. کمیته خیلی اظهار تأسف کرد، اما بخاطر وجودِ قانونی که از کنکوردیا میطلبد تا زبان آلمانی را محافظت کندْ نمیتوانست اجازه‌نامه را برایم تأیید کند. چه زمانهای! چرا باید این را به من بگویند؟ من وفادارترین دوستِ زبان آلمانی هستم ــ و نه فقط حالا، بلکه از خیلی پیش از این ــ بله، از بیست سال پیش. و هرگز مایل نبودم این زبانِ اصیل را خدشهدار سازم، اتفاقاً بر عکس، فقط آرزوی بهبود بخشیدن به آن را داشتم و میخواستم آن را اصلاح کنم. این رویای زندگی من بوده است. من دیدارهائی با دولتهای مختلفِ آلمانی انجام داده و درخواستِ رابطه کردهام. و حالا با همان مأموریت به اتریش آمدهام. من فقط چند تغییر را طلب میکنم. من فقط میخواهم شیوۀ زبان را ــ ساخت و سازِ طولانیِ باشکوه را ــ به هم نزدیک سازم؛ پرانتزهای ابدی را تحت فشار قرار دهم، لغو کنم، نابود گردانم؛ اجازۀ بکار بردن بیشتر از سیزده مسندالیه در یک جمله را ندهم؛ فعل را تا حد امکان به جلویِ جمله ببرم که بدون تلسکوپ هم بشود آن را کشف کرد. آقایان، در یک جمله، من مایلم زبان دوستداشتنی شما را ساده کنم، آقایان، به این خاطر که وقتی شما آن را برای دعا به کار میبرید بتوان در آسمان هم آن را فهمید.
من به شما التماس میکنم، این توصیه را از طرف من بپذیرد، این اصلاحاتِ نامبرده شده را به کار برید. سپس شما صاحب یک زبانِ باشکوه خواهید گشت و پس از آن هرگاه بخواهید چیزی بگوئیدْ حداقل خودتان متوجه خواهید شد که چه گفتهاید. اما امروزه اغلب، وقتی شما بعد از یک جملۀ چندکیلومتریِ بر زبان آورده شدهْ لَم داده و مشغول استراحتیدْ بعد باید کنجکاویِ مؤثری را احساس کنید و بخواهید کشف کنید که اصلاً چه گفتهاید. چند روز پیش خبرنگار یکی از روزنامههای محلی یک جمله به کار برد که دارای صد و دوازده کلمه بود و در آن هفت بار پرانتز باز و بسته کرده و مسندالیه هفت بار تغییر داده شده بود. فقط تصور کنید آقایان، این فاعلِ بیچارۀ تحت تعقیب و خسته گشتهْ باید در حین سفر هفت بار پیاده شده و با وسیله دیگری حرکت کند.
بنابراین، بهتر است که ما اصلاحات ذکر شده را اجرا کنیم. اما یک چیز دیگر. من مایلم افعالِ قابل تفکیک را هم کمی اصلاح کنم. من نمیخواهم کسی را وادار به کاری کنم که شیلر انجام داد: او کلِ جنگهای سی ساله را در میان دو بندِ یک فعلِ قابلِ تفکیک به زور جا داد. که این حتی خشمِ خود آلمان را هم برانگیخت و از دادن اجازۀ نوشتنِ جنگهای صد ساله به او خودداری کردند ... خدا را شکر. زبان آلمانی پس از تحقیقِ این اصلاحاتْ اصیلترین و زیباترین زبان جهان خواهد گشت.
آقایان، حالا که ویژگیِ مأموریت من شناخته شده است، از شما خواهش میکنم، محبت کنید و کمکِ با ارزشتان را به من هدیه دهید. آقای پویتسِل میخواهد به مردم این باور را بقبولاند که من به این منظور به وین آمدهام تا در اثنایِ جمعآوری مشاهدات و یادداشتْ پُلها را مسدود و ترافیک را مختل سازم. اما به او اجازه ندهید که شما را به بیراهه بکشد. حضورِ مکررِ من بر روی پُلها فقط یک دلیلِ کاملاً معصومانه دارد. آنجا فضایِ لازم وجود دارد. آنجا میشود یک جملۀ اصیل و درازِ آلمانی را در امتدادِ پُل گسترش داد و تمام محتویاتش را با یک نگاه بررسی کرد. جزء یک فعلِ قابل تفکیک را در ابتدای پُل میچسبانم و آخرین جزء را در انتهای آن ... سپس بدنِ جمله را در میانشان پهن میکنم. پُلهای شهر معمولاً برای مقصودِ من بقدر کافی دراز هستند: اگر من بخواهم نوشتههای پویتسِل را مطالعه کنم به خارج از شهر میرانم و با استفاده از پُلِ باشکوهِ پادشاهی این کار را انجام میدهم. اما این یک تهمت است. پویتسِل زیباترین آلمانی را مینویسد. شاید نه چندان انعطافپذیر مانند نوشتههای من، اما در بعضی چیزهای جزئی خیلی بهتر. این چاپلوسی را به من ببخشید. اما شایستگیِ آن را داشت. حالا من صحبتم را میکُشم ــ نه ــ میخواستم بگویم آن را به پایان میرسانم. من یک غریبهام ... اما اینجا در میان شما این را کاملاً فراموش کردم. و به این ترتیب، دوباره، و باز هم دوباره تشکراتِ قلبانهام را تقدیم شما میکنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر