ایگال و تفتیش عقاید.

بعضی از مشکلاتی که باید مهاجرین جدید با زحمت زیاد با آنها دست و پنجه نرم کنند برای ساکنین دیگر این سرزمین ابداً وجود ندارند: برای متولدین این سرزمین که به اصطلاح صبرائی Sabra نامیده میشوند.
تفاوت نسل جوان از نسل پیر در ایالات متحده آمریکا به طور عمده در این نهفته است که جوانها بیشتر از Fluid Drive و ترمز همزمان هر چهارچرخ میفهمند. در اسرائیل تفاوت میان پدران و فرزندان چنان بزرگ است که با کلمات ابداً قابل توضیح دادن نیست، بلکه فقط با مثالها قابل فهمیدن است:
یکی هیئت دانشجوئی از صبرا برای شرکت در یک کنگره دانشجوئی به پراگ میرود. این در زمانی بود که کمونیستهای چکسلواکی در اثر ایجاد انحناء در خط مشی حزب کمونیست کاملاً رسمی موظف به یهودی ستیزی بودند. در نتیجه چند جوان متعصب کمونیست چکسلاوک موقعیت را مغتنم شمردند که به دانشجوئی صبرائی که کنار میز نهار آنها نشسته بود در هر فرصتی با فریاد "یهودی! یهودی! یهودی!" اهانت کنند. به نظر میآمد که درگیری دسته جمعی اجتنابناپذیری رخ دهد، اما چنین نشد. دانشجویان صبرائی نهار خود را آرام به پایان رساندند و همانگونه آرام نیز سالن غذاخوری را ترک کردند.
کسی از آنها پرسید که آیا مگر آنها فریادها را نشنیدهاند؟
جواب این بود: "البته که فریادها را شنیدیم. آنها ما را یهودی خطاب کردند. خوب که چی؟ این مشخص است که ما یهودی هستیم."
اینکه میتوانستند آنها را با یک قصد دشمنانه حذف کنند به ذهنشان نمیرسید. آنها نمیدانستند که فریاد "یهودی!" حتی یک فحش به حساب میآمد.
ظاهراً فرد صبرائی تا اندازهای دقیقاً متناسب نژاد ایدهآل ناسیونال سوسیالیستهاست . فرد صبرائی فقط کمی بزرگتر رشد کرده و موهایش تقریباً روشنتر است. پدران کمی کمتر رشد کرده یهودی پسران رشید خود را با مخلوطی از غرور و ترس تماشا میکنند. مخصوصاً پدربزرگان یهودی! آنها نوههای خود را دیگر درک نمیکنند و نمیدانند با نوادگان خود که از پس عربها برآمدهاند چگونه کنار آیند.
بر روی یک نیمکت پارک شاهد ماجرای زیر میگردم.

من بر روی این نیمکت پارک دو همسایه داشتم. یکی از آنها آقای سالخوردهای بود که در حال مطالعه عمیق یک روزنامه یهودی بود و لبانش بدون صدا تکان میخوردند و عینکش مدام تهدید به لیز خوردن از نوک بینی میکرد. همسایه دیگری پسری تقریباً ده ساله بود و تا جائیکه من میتوانستم ببینم یک رمان جنائی و سراسر خونین میخواند. ناگهان او پرسشگرانه رو به آقای سالخورده میکند و میپرسد:
"پدر یزرگ ــ تفتیش عقیده یعنی چی؟"
پدر بزرگ روزنامه را میبندد، عینکش را به بالای بینی هل میدهد و با رغبت جواب میدهد:
"ایگال Yigal کوچک من، صدها سال پیش در دوران سیاه قرون وسطی، پدران ما زندگی سختی داشتند. آنها را در گتوهائی حبس میکردند که با دیوارهای بلند محاصره شده بودند، و هر مسیحیای میتوانست به آنها لگد بزند و به رویشان تف بیندازد و هر طور که مایل است آنها را تحقیر کند. بله، بله. آن زمان چنین بود. مأمورین مالیات شاهزادگان و اسقفها آخرین پول آنها را اگر که همسایگان مهربان نربوده بودند میدزدیدند. خردمندان ما را زنده زنده میسوزاندند، مردان ما با کمترین مزد مجبور به خدمت بودند، زنان ما ــ"
ایگال حرف او را قطع میکند: "صحیح. کافیه. پدر بزرگ، من از تو پرسیدم تفتیش عقاید یعنی چی."
"صبر کن. من داشتم بهش میرسیدم. تفتیش عقاید یک روش بی رحمانه و وحشتناک بود برای ارعاب کسانیکه به دگمهای کلیسا شک میکردند. البته قربانیها تقریباً همیشه یهودیها بودند ..."
"چرا <البته>؟ به چه دلیل؟"
آقای سالخورده عصبانی میشود: "نمیخوای بذاری من روزنامهام را بخونم؟ بسیار خوب پس خوب گوش کن. در شکنجهگاههای زمان تفتیش عقاید قربانیها توسط راهبانی با شنل قرمز رنگ به طرز وحشتناکی شکنجه میشدند. با انبرهای گداخته بدنشان را میسوزاندند، آنها را از پا آویزان میکردند، و شهدای ما را زنده زنده ــ"
ایگال دوباره حرف او را قطع میکند: "کافیه. از روی بقیه داستان تا انقلاب میتونی بپری."
"تا کدام انقلاب؟"
"این چه سؤالیه؟ تا انقلاب یهودیها بر ضد راهبین!"
"ایگال، حرفهای احمقانه نزن. پدران ما مؤمنان خداترسی بودند و بر علیه خواست الهی کاری انجام نمیدادند."
"یعنی چه؟ میخوای بگی که خدا ... که او تفتیش عقاید را میخواسته؟"
"خجالت بکش، ایگال! آدم اینطور در باره خدا حرف نمیزنه! و پدران ما قهرمانان بزرگی بودند که در توده هیزم افروخته هم از ایمانشان دست نکشیدند. اعتقادشون تزلزلناپذیر و نیروی درونیشون بسیار چشمگیر بود."
"عالیه! پس عاقبت بر علیه راهبین به حرکت افتادند؟"
"ایگال، من همین حالا به تو گفتم که پدران ما، یادشان فرخنده باد، حتی در زیر وحشتناکترین شکنجهها مقاوم باقی ماندند و با آخرین نفس خود از خدای ابدی تشکر میکردند که اجازه پیروزی به دشمنانشان را نمیدهد ... در دره مرگ میروم ... (مرد سالخورده با تکان دادن خود شروع به خواندن مزامیر داوود Psalm میکند) ... اما رنجی برایم رخ نخواهد داد، زیرا که آقا، خدای من، همراه من است ..."
ایگال خیلی خشک توضیح میدهد" من نمیفهمم. چطور میتوانستند آنها بخوانند که درد نمیکشند، در حالی که توسط راهبین سوزانده میشدند؟ اگر راهبین این را میخواندند، میشد فهمید ــ"
"ساکت، پسر بی ادب! تنها عذرت این است که تو نمیدونی از چه چیزی حرف میزنی. ایمان پدران ما به عدالت خدا چنان محکم بود که رنگ صورت شکنجهگران از ترس زرد میگشت و بخاطر ترسشان بیشتر و بیشتر قربانیان بی گناه را میکشتند."
ایگال التماس میکند: "پدر بزرگ! خواهش میکنم، حالا کمی هم از انقلاب برام تعریف کن! فقط از یک انقلاب کوچک! خواهش میکنم!"
"ساکت، تو *شگس Schegez کوچولو! میخوای یاد شهدای ما رو بی حرمت کنی؟ اگر آنها در مقابل این تفتیش عقاید مقاومت نمیکردند، حالا تو یهودی نبودی ..."
ایگال با خشم میگوید: "این حقیقت نداره! من در هر صورت یک یهودی بودم، زیرا من در اسرائیل به دنیا آمدهام!"
"تو یک بت پرستی، و دیگر هیچ! زیرا تو هیچ احترامی برای شجاعت پدرانمان قائل نیستی!"
ایگال میگوید "چرند و پرند!" و از جا میجهد. "تو میخوای متقاعدم کنی این خواسته خداست اگه راهبین منو بسوزونن؟ پدر بزرگ عصبانی نشو، اما این مزخرفه. و پدران تو باید آدمهای خیلی بی دست و پائی بوده باشن!"
ایگال با این حرف آنجا را ترک میکند و میگذارد که ما آنجا بنشینیم.
مرد سالخورده با عصبانیت پشت سر او فریاد میزد: "تو چی میگی؟ چی؟". بعد در حالی که سرش را با تأسف تکان میداد مرا مخاطب قرار داد: "بی دست و پا ... آیا هرگز چنین گستاخیای به گوشتان خورده بود! و ما کشورمان را برای این جوجه ساختیم! برای این نوزادان ناشایست کودکان نادانمان! آیا اینها وحشتناک نیستند؟ شما خودتون بگید: آیا اینها ترسناک نیستند؟" او سرش را دوباره تکان داد، آه عمیقی کشید و آرام گفت: "خدا بهشان برکت بدهد."
_ پایان _

*یهودیان ارتدکس آن دسته از جوانانی را که فقط امیال دنیوی برایشان اهمیت دارد با عنوان شگس میخوانند. در زمانهای گذشته این نامگذاری توهین مرگباری به شمار میآمد. امروزه مردم صبرا به آن طوری سخت عادت کردهاند که دیگر ابداً در برابر آن عکسالعملی نشان نمیدهند."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر