نور.(14)

ما به گورستانهای دهکده میرفتیم، در محل پیچکهای پشت دیوارهای کلیسا، جائی که سنگهای  شکسته قبر در میان علفهای هرز قرار داشتند، یا از جا کنده و در حال واژگون شدن بودند. ما نامهای حک شده بر روی حلبی و کنده شده بر سنگ و با خزه پوشیده شده مردهها را میخواندیم؛ کشاورزان ذرت، کارگران روزمزد و نامهرسانانی که بیش از هشتاد سال پیش در سن بالا مرده بودند. یوهان سچبیگلر Johann Zechbiegler فراموش نشدنی، فریدریش دیلانی Friedrich Delani، آنتون وینتربیر Anton Winterbier. ما در پشت شیشه عکسهائی کشف کردیم، عکسهای رتوش شده افسران در کادرهای بیضی شکل با ریش کازانوائی و مقبره زنهای بیوه در زیر رزهای شیشهای. آنا گفت، آبپاچها را در پشت دیوارهای گورستان مخفی ساختهاند، آیا آبپاچ لازم داریم؟ اجازه دارم یک سطل پر از سوراخ به تو هدیه کنم؟ ما باغهای کنار دهکده کشاورزان را، گلهای مینا و کدوها را در بیابان سبز، پنیرکها را در زیر باران و گلهای سیاه آفتابگردان را دیدیم. گزنهها در اطراف پرچینهای چوبی بیش از حد رشد کرده بودند. آنا گفت، در زمان جنگ از گزنهها به جای برگهای اسفناج استفاده میکنند، اما حالا آنها را نادیده میانگارند و یا با داس آنها را از بین میبرند، من عاشق گزنهها هستم، چون که آنها بی ارزشند، je suis de la mauvaise herbe، گل رز حوصلهام را سر میبرد. آدم میتواند گزنهها را بدون آنکه دردش بیاید لمس کند ــ میدانی چطور؟ آنا یک برگ را با دو انگشت گرفت و آن را کند. کاملاً ساده، تو باید آن را محکم بگیری و نباید ترس داشته باشی. اگر ترس داشته باشی گزنه تو را خواهد گزید و تاولهای کوچکی خواهی زد که مدام احتیاج به خاراندان دارند. من این را از پدرم آموختهام: یک گزنه را باید مانند معشوق لمس کرد، سبک، محکم، مطمئن و بدون ترس. آیا تا حال به این طریق مرا لمس کردی؟ ما همدیگر را در آغوش گرفته در خیابان ایستادیم و همدیگر را لمس کردیم. چه شکوهمند بود در کنار هم در باغهای میوه راه رفتن و صدای نفس و گامهای دیگری را شنیدن. از زمانیکه هوا در شهرها خرابتر شده و آنا در اغلب موارد سر درد میگرفت اقامت در روستا ضروری شده بود. ما روزها و شبهائی را که در آنها احتیاج به فکر کردن نداشتیم با هم گذراندیم، بی تفاوت از اینکه کجا بودیم، در یک کاهدان یا در شیکاگو. ما در چشماندازها طوری حرکت میکردیم که انگار آنها به ما تعلق دارند. تا لحظهای که ما صاحب ملکی نبودیم آنها به ما تعلق داشتند. آنا گفت، ما نمیخواهیم خانهای بسازیم.
ما قصرهائی کشف کردیم که برای فروش بودند، قصرهائی با سنگهای شکسته و کرکرههای آویزان، با سردرهائی شل گشته و در خطر سقوط. ما از روی تراسهای خیس و غرق در شاخ و برگ، از روی راهها و حوضچههای پوشیده از برگهای پوسیده رد میشدیم. از زیر درختان چنار یک نارنجستان، دربهای چوبی قصرها بدون هیچ مقاومتی باز میگشتند. سالنهائی سرد مانند زمستان، باقیمانده شیشههای رنگی در قوس پنجرهها، قطعات لکه باران روی مبلها و درشکهها. سر مجسمههای فرشته عشق، تلههای مخصوص شکار راسو و لانههای سگ از زمان بیدرمایر ــ چه آشغالهائی را ما میتوانستیم با خودمان حمل کنیم! قصرهائی وجود داشتند که در زراعت از آنها استفاده میشد، سیبزمینی، کاه و چوبهای خرد شده داخل آنها قرار داشت و راه پلهها پر از گاو و پارکتها خرد گشته بودند. گاوها در مقابل آینه کوری نشخوار میکردند و بزها از شومینه کاه میخوردند. زیر گنبد انبار خمرههای شکسته، بخاریهای خراب و مسیر مسابقه موشهای صحرائی قرار داشت، حصاری از چمن که دیگر هرس نشده بود و آنا با شاخههای نرم و چرب آنها را نوازش میکرد. آنا گفت، اگر روزی صاحب قصری شویم، میتوانیم آیا با آن کاری بکنیم؟ ما ناگهان بدهکاری و تعداد زیادی دوست بدست خواهیم آورد. تصور کن که چه کسانی در ماشینهای بزرگ یا با نگه داشتن جلوی ماشینها و مجانی سوار شدن پیش ما میآمدند، دوستانِ دوستانمان و آشنایان آنها، دوستان آشنایان و معشوقههایشان، خواهر زادههای معشوقهها و دخترهایشان، دوستان دختر دخترها و ستایشگرانشان و خواهرهای ستایشگران همراه ستایشگرانشان. بعد تابستان تبدیل به یک پارتی بزرگ میگشت. ما خوکهای وحشی را در تراس کباب میکردیم و در میان سالنهای خالی میرقصیدیم، تانگو چرب و وسیع، تو میدانی منظورم چیست. بعد برای خودمان یک تشک قوی تهیه میکردیم و در بین تلههای موش روی زمین میخوابیدیم. و ما میتوانستیم به شرطی که آنجا پشه وجود نداشته باشد شبها را در زیر درختان بگذرانیم. و در زمستان، آدم در زمستان در چنین قصری چه میکند؟ آنا گفت، ما میتوانستیم با آن همه چیز یک کاری انجام دهیم.
ــ ناتمام ــ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر