نور.(19)

آنا احساس برتری نسبت به هیچ انسانی ندارد و خودش را نه آدمی ضعیف و نه خسته کننده به حساب میآورد. او میداند چه میخواهد، توانائیهای خود را میشناسد و نیروهایش را با اطمینان به کار میبرد. آنا میگوید، اما با این وجود من هم فقط یک نمای بیرونیام، فرصت طبیعی بودن را ندارم، و بخاطر حفاظت از خود یک کلمه هم زیادی صحبت نمیکنم، میتوانم قسم بخورم که یک کلمه خصوصی هم صحبت نمیکنم. تو باید من را در میان این جامعه سیگاربرگی ببینی ــ من فوقالعاده هستم! اما متکبر نیستم. بگو که من متکبر نیستم. و من میدانم که چه چیزی نمیتوانم به هیچ وجه از خودم انتظار داشته باشم: ظاهر شدن با پالتوی پوست، مستی بر روی چارپایه کنار بار، دعوتهای ناروشن به شام و مکالمات معمولی و پیشگوئی کردن در مورد تجارت، تغییر رفتار، روابط پنهانی عاشقانه و حقالزحمه. وقتی که از من دعوت میشود ــ چرا که نه. بستگی به این دارد که طرف مقابل آدم مطلوبی است یا نه. گاهی هم اتفاق میافتد که یکی مورد توجهام قرار گیرد، کسی که شوخ یا حداقل بی غرض است. من همیشه در حال آموختن ارزش قائل شدن برای یک بی غرضی در کسب و کار محاط در طنزم. یک خنده واقعی تقریباً واقعه شگفتانگیزیست. همکاران مطبوعاتی من تا اندازهای مانند پودل میمانند، در حقیقت بخاطر مدل موهایشان غمگیناند، همیشه کلمه صحیح را در ریش دارند، تضمین شده بینالمللی ــ و با بقیه، با مردمی که ما سر و کار داریم! افراد بی غم با داشتن جسارت ریسک کردن از یک شعبه جوان، با شکمهای به تو فرو داده شده، دو دهم مشهور، پر حرارت برای گزارش هزینه خوراک، برده مطبوعات، ترومپتهای پر صدای کت و شلوار پوش. اما قبل از اینکه من از دست آنها عصبانی شوم، عاقلانهتر میبینم که آنها را مضحک در نظر آورم و به این وسیله هر دو طرف بیشتر سود میبریم. اینکه آنها با لفظ آقا خطاب میشوند، و اینکه آنها مطمئناند که واقعاً آقا هستند فقط یک جوک است. میدانی یک آقا یعنی چه؟ من نمیدانم. من یک مرد واقعی را فوری تشیخص میدهم، و یک انسان برایم خوشایندتر از یک مرد واقعیست. بیشتر از همه اما یک انسان کاملاً معمولی خوشایندتر است.
آنا تا این لحظه برایم آشناست. بعد از آن چه اتفاقی رخ میدهد؟ او مصاحبه در بروکسل را به پایان میرساند و همان شب با قطار سریعالسیر به طرف پاریس میراند. در Gare du Nord از او استقبال میشود، او حالا خسته است و نیاز به نوشیدن قهوه تلخ دارد، بعد توسط تاکسی به هتل برده میشود (شاید آنجا آپارتمانی اشتراکی باشد). او چند روز غیر قابل مقایسهای را در شهر خودش میگذراند و این روزها را آن مرد برای آنا ممکن میسازد (بکار بردن واژه معشوقه برای او مناسب نیست). این خیلی تعجبآور است که این تصور مرا مشوش نمیسازد. این برای اولین بار بعد از پیدا کردن آن نامه است. شور و شوق و احساس برایم قابل درکتر از یک رابطه پنهانیست (هیچ انسان عاشقی از زندگی و مرگ خسته نمیگردد). از زمانیکه میدانم آنا عاشق است دوباره برایم قابل اعتماد گشته است. من دیگر سرخوردگی بیشتری جمعآوری نمیکنم. دو زندگی همزمان برای آنا امکانپذیر است، این یک واقعیت است. آنا نیازی به دفاع من از خودش ندارد. آمادگی برای خوشبختی و نیروی محرکه آن کاملاً آسوده در کنار اعتماد نشسته است، زیبا بودن و فقط یک بار زندگی کردن. آنا زیباست، و او فقط یک بار زندگی خواهد کرد. هیچ چیز برای سوء تفاهم وجود ندارد. آنا عاشق است، کل مطلب این است. این بیش از حد است. این کافی نیست. زندگی آنا با من فقط یک امکان است که آنا یک بار همه چیز را در آن پرتاب کرد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر