دلقکی قبل از دار زدن خود در نامهای نوشت: از چیزی که متنفر بودم (جدی
بودن) به سرم آمد. اما اجازه نمیدهم بد اخلاقی هم از پی جدی بودن به
سراغم آید.
***
آقا جلال پنجاه سال از هفتاد سال عمرش را در غرب زندگی میکند، میگوید خدا را شکر نه تنها غربزده نشدم بلکه فرزندان و دو نوهام هم که در غرب به دنیا آمدهاند از شرقی هم شرقیترند، باور نمیکنی بشکن بزن ببین برات چه قری میدن و چه باباکرمی میرقصن!
***
خروس به پاسپورتش نگاهی
انداخت، آهی کشید و به رفیقش گفت: تو هم برو هرچه زودتر پاسپورت بگیر، اینطور که بوش
میاد همین روزا در بین مردم انواع چلو و پلوها با خروس مد میشه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر