نور.(13)


این نمیتوانست یک ماجرای عشقی زودگذر باشد. اگر چنین بود آنا به من میگفت. کاش فقط به یک ماجرای کوتاه عشقی مربوط بود. یک ماجرای زودگذر عاشقانه نیاز به چیز زیادی ندارد و زود از بین میرود. اندیشیدن به رابطه عاشقانه زودگذر میبایست در واقع آرامم سازد، اما چنین نشد. ــ تصور درگیر بودن آنا در یک رابطه عاشقانه زودگذر مرا افسرده میسازد. چه اتفاقی برای او پیش آمده که درگیر یک رابطه عاشقانه شده است؟ من میدانم که آنا عاشق شده است، آنا خود را خرج عدم دقت روحی نمیکند و اجازه نمیدهد که کسی دوستاش داشته باشد، آنا اجازه نمیدهد کسی به سادگی او را دوست بدارد. آنا هرگز به یک ماجرای عاشقانه زودگذر احتیاج نداشته است. من از آنا توقع دارم که او عاشق شده باشد. بدون شک آنا خودش عاشق شده است، آنا قادر به انجام کارهای نیمه تمام نیست. آنچه من از آنا میدانم مرا متقاعد میسازد که آنا واقعاً و بدون قید و شرط عاشق شده است.
این نمیتواند برایش خوب باشد.
آنا امروز عصر به طرف بروکسل راند. من او را به ایستگاه قطار رساندم (ایستگاه قطار شهری کوچک با دسته نوازندگان موزیک روی سکوی قطار، تاج گل، بله اینجا در مناطق دور چنین دیده میشود). در سالن انتظار یک کابین خودکار عکاسی وجود داشت، آنا جلوی آن ایستاد و نمیخواست دوباره به رفتن ادامه دهد. از خودمان عکس بندازیم؟ بیا چند عکس دیوانهوار بندازیم! وقتی من کودک بودم اجازه میدادم که مدام از من عکس بگیرند، من دیوانه دیدن عکس خود بودم. وقتی من دو مارک Mark داشتم به طرف ایستگاه قطار میدویدم و میخزیدم تو کابین کوچک خاکستری رنگی که کف آن از لاستیک بود، با صندلیای چرخان و پردهای سیاه. اولین بار خودم را برای عکس انداختن آرایش کردم، این یک راز بود. اما عکس گرفتن بطور وحشتناکی سریع انجام میگرفت، من بهترین زمان ژست گرفتن را همیشه از دست میدادم. وقتی فلاش میزد من هرگز آماده نبودم، همیشه طور دیگر دیده میشدم، رویائی یا درمانده. من یک لبخند زیبا، عاشقانهـتحقیرانه و با چشمهای بادکرده اتاق خوابی را تمرین کرده بودم، واقعاً چنین چشمانی به نظر میآوردم. من عکسها را در کیف پولم مخفی میساختم و وقتی تنها بودم آنها را شبها بر روی تخت یا در دستشوئی تماشا میکردم. بعد از چند روز آنها را دور میانداختم و دوباره به طرف ایستگاه راهآهن میرفتم. من نمیدانم چرا این همه از خودم عکس میگرفتم. با وجود داشتن دوستان زیاد باز هم احساس میکردم که دوستم ندارند، و دندانهایم خیلی بزرگ بودند. و حالا برعکساند و باز هم درست نیستند: من در عکس قشنگتر از آنچه هستم دیده میشوم.
ما خود را با فشار و زحمت داخل کابین جا دادیم و چهار بار ساکت ماندیم. جعبه با سر و صدای موتور دیزل لرزید و نوار مرطوب عکس را تف کرد. ما خود را با وجود نگاههای مشکوک چهار بار مشابه میدیدیم، آنا عکسها را در کیف خود قرار داد. بعد دیگر وقت نبود. خداحافظی شتابزده جلوی قطاری که قصد حرکت داشت. نشان دادن مهربانی. درخشش تبآلود در چشمان آنا، تکان دادن دستکش. من نمیخواستم به خانه ییلاقی بازگردم. ساعتها در بزرگراههای خالی  میراندم. رانندگی سریع در غروب. نفس راحت کشیدن در تاریکی، تنها.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر