نور.(3)

امروز درک بدون سوءظن و راست شمردن تماشای یک زن شادیای کامل به نظرم میآید. و حالا این زیر نظر داشتن سنگدلانه، سرد، تیز، بیپروا و دقیق ــ آیا این اصلاً برای ما دو نفر پسندیده است. این متناسب من نیست، با وجود آنکه در حال آموختن آن هستم، و میتوانم قسم بخورم که تا چند روز پیش برای آنا هم ناشناس باید بوده باشد. اجتنابناپذیری، نگاه سنگدلانه. اضطراب، تردید و اتهام غریزی. حالا آنا میتواند هرچه میخواهد بگوید ــ دیگر هیچ چیز برایم باور کردنی نیست. هیچ واژهای خوب و هیچ لبخندی کامل نیست و هیچ نگاهی قانعام نمیسازد. او آنطور که دیروز زیبا بود امروز دیگر زیبا و دیگر آن انسان غیر قابل لمس نیست. ما بعد از ظهر در ایوان چای نوشیدیم، به نظر میآمد که هیچ چیز تغییر نکرده است، آنا روبروی من روی صندلی راحتی نشسته بود و اجازه تماشا کردن خود را میداد، شهوتی تنبلانه، آرامشی مشترک. لبخندش اعتمادم را ایجاب میکرد، اما اعتماد من دیگر آنجا نبود. آنا هنوز متوجه نگاه عصبانی من نشده بود، احتمالاً متوجه آن هم نخواهد گشت، در هر صورت نه فوری، نه امروز و نه امشب. من مؤفق میشوم سوءظن خود را مخفی سازم، طوریکه او این نوع توجه تازهام را جذاب مییابد. ممکن است که او نگاهام را اشتیاق میپندارد. من نمیدانم این وضع چه مدت ادامه پیدا خواهد کرد.
من او را زیر نظر داشتم.
وقتی که ما در پائیز در لیموژ Limoges در خانه یکی از دوستان به سر بردیم، باید از میمونهایشان نگهداری میکردیم.
حیوان بر روی بالکنی که از وسائل کهنه پر شده بود با زنجیری در گردن زندگی میکرد. آنا یک هفته تمام به او غذا داد، تا اینکه میمون او را یک بار چنگ میزند، دندان میگیرد و روی سرش میپرید. از آن به بعد برایش در بالکن موز میانداختیم. میمون روی یخچال شکسته و خرابی چمباته میزد و با چشمان سیاهش به ما خیره نگاه میکرد.
چگونه او این کار را میکند ــ نگاههای بی تکلف، شادی خلع سلاح نشدنیاش. چگونه مؤفق میشود تظاهر به تعادل کند. آنا آدم بی وجدان و سردی نیست. این نامه هیچ ربطی با کار او ندارد، من هم نمیتوانم خودم را متقاعد سازم مردی که او برایش نامه را نوشته از یک رابطه قدیمی است. این دستخط سالها پیش است. و این تصور که شاید آن نوشته فقط یک پیشنویس باشد، شاید پیشنویس نامهای که هرگز فرستاده نگشته است، اما باز هم هیچ سهولتی در کارم ایجاد نکرد. چه مقدار از این نوع نامهها میتواند آنا نوشته باشد، و برای چه کسی. آیا میتواند این مرد فقط یک اختراع باشد، مردی که آنا خوابش را میبیند؟ آیا میتواند نوع زندگیای باشد که آنا به دلیل کمبود یا چشمپوشیای که من از آن بی خبرم تصورش را میکند؟
این نامه موجود است، و پیامیست سرشار از پیروزی، طوریکه من نمیتوانم به خودم بقبولانم که در باره یک رویداد موقتیست. اینجا نه یک زمانی و نه یک جوری وجود ندارد. این انرژی و سرزندگی یک زندگی کامل است. و وقتی ما بعد از چندین روز برای اولین بار در کافه کنار خیابان ساحلی دوباره روزنامه خواندیم ــ آدم یک چنین جملهای را اختراع نمیکند. آنا نمیتواند این جمله را اختراع کرده باشد، او در کافه کنار خیابان ساحلی بوده است؛ هیچ چیز در این نامه نمیتواند اختراعی باشد. او روزنامهنگار است و چیزی از خود اختراع نمیکند. تخیلاش تصادفی خود را آشکار میسازد، در خلوت یا از سر شادمانی، و قانعکنندهترین زمان بدون هیچ دلیل قانع کنندهای. اینها بلیتهائی برای فردا که روی میزم قرار دارند، اینها هم کاغذی که برنامههای سیرک در آن نوشته شده است و در هواپیما از جیبام بیرون افتادند (چرا پیشام نیامدی؟ کی با هم شراب مینوشیم؟ من تو را به خانهام دعوت میکنم، امشب یا هفت سال بعد. آیا میآئی؟ نور و راز!). آنا برای جذاب و تخیلی نوشتن احتیاج به انسانی قابل اعتماد دارد که بتواند به او مراجعه کند. نوشتن نامههای ناگهانی متناسب اوست. این نامه نمیتواند اختراعی باشد.
و تو همانطور خیس پیش من به تختخواب بازگشتی.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر