حاج رمضان.

وقتی بیائی خانه کوچکم را تمیز خواهی یافت؛ جارو زده و گردگیری شده. تمام رختهایم بوی عطری را خواهند داد که تو دوست میداری. مرغان عشقم قول دادهاند دیگر زیاد با هم حرف نزنند و با صدای بلند آواز نخوانند. عنکبوتها قسم یاد کردهاند که به خانه همسایه کوچ کنند و پزندههای ریز (حشرات) و مورچهها هم به شوخی گفتند: تا دست به هولاکوست دیگری نزدهای ما هم میرویم همانجا که عنکبوتها میروند و جلوتر از بقیه هم رفتند.
شیشه پنجرهها بی صبرانه منتظرند تا آسمان رعد و برق بزند و آنها بتوانند با شوق فریاد بزنند: ببین، ما از رعد و برق آسمان هم پاک و درخشندهتریم! البته نظافت دستشوئی و وان حمام در اولویت قرار داده شده بود.
اگر از حال ماشین رختشوئی خواسته باشی، باید بگویم همچنان بیمار است و دیگر نه خود را میشوید و نه رخت دیگران را. دو روز است که تمام لباسهایم را ساک به ساک به لباسشوئی محل میبرم.
برای جارو برقی هنوز کیسه آشغال تهیه نکردهام، مجبور شدم آخرین کیسه پر شده را با انگشت از آشغال خالی کنم، البته کار مطلوبی نبود ولی خالی کردن کیسه آشغال به از خالی کردن جیب است. با این تفاوت که برای خالی کردن جیب لازم نیست حتماً دستهایت را بشوئی اما برای خالی کردن کیسه آشعال جارو برقی باید حتماً این کار را بکنی.
فکر میکردم به همراه حاج رمضان خواهی آمد. امروز حاج رمضان از راه رسید و تو همراهش نبودی. از بیرون عنکبوتها و مورچهها به هم میگفتند: ما رو بگو فکر میکردیم طرف خاکیه! دیدید با اون وسیله مکنده چطور مثل بمب اتم به جان اتاق افتاد و هرچه خاک و تار و لانه بود از جا کند؟ فقط به این خاطر که گمان میبرد یارش با حاج رمضان میآید!
مرغان عشقم پانتومیمباز شدهاند و تقریباً همان حرفهای عنکبوتها و مورچهها را با حرکت سر و دم و پنجههای کوچک و ظریفشان تکرار میکنند.
حاج رمضان از تمیزی خانه خوشش آمده، قول داده یک ماه پیشم بماند. به شوخی گفت اگر میدانستم خانهات اینچنین پاک است همراه خود کنگر میآوردم و یک سال تمام پهلویت میماندم! میخواهد شعر جدیدی را به مرغان عشقم یاد بدهد و مرتب برایشان میخواند: باده نوش کز غم گیتی تلختر و شیرین چون شکر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر