نور.(18)


آنا گفت، اما شبها در روستا بودن را بیشتر از همه دوست دارم. فصل جهانگردی به پایان رسیده است، هتلها خالی از مشتریاند و ما در اتاقی که جلوی پنجره آن درختان ایستادهاند میخوابیم. من دوست دارم جلوی پنجرهام همیشه درختان شاهبلوط و چنار داشته باشم. آدم ناخواسته سبکتر نفس میکشد و به هوا اعتماد میکند. درختان همیشه حالم را خوش ساختهاند، مانند یک پارتی، جائیکه این احساس که تو سراسر عمر توسط مردمی نادرست احاطه گشتهای را خیلی راحت از دست میدهی. بعد وقتی میتوانم از آن جمع و سخنان بیهوده بیرون بیایم و لحظهای زیر درختان تنها بمانم، بعد دوباره میدانم که چه چیز درست است و من شکست ناپذیرم. خانههای بدون درخت قابل سکنی گزیدن نیستند، چنین خانههائی برایم کاملاً بی ارزشند. اگر من روزی دارای خانه شوم، باید درختان صنوبر و اقاقیا آنجا را احاطه کنند. در شهر وضع متفاوت است، اما من اغلب از خود میپرسم که چطور میتوانم زندگی در یک آسمانخراش را تحمل کنم. آیا تو گاهی گرسنه هوای تمیز نمیشوی، گرسنه برگها، گرسنه بوی علف و بوی ماهی، گرسنه باد در روستا؟ آیا تو به این خاطر با کمال میل به خانهام میآئی چون جلوی پنجرهام درختان ایستادهاند؟
ما در کنار پنجره باز نشستیم و شراب نوشیدیم. آنچه را که تاریکی از چشم میپوشاند به نیروی شنوائی و خیال میسپرد. در مناظر شبانه هر همهمه قابل شنیدن بود، پارس سگ در اسکله، صدای یک موتور در گردنه کوه، و گاهی صدای بال زدن در میان برگهای درختان. باران از درختان میچکید و برایش تفاوتی نمیکرد که آیا ما خوابیم یا اینکه بی خواب در آغوش هم قرار داریم. تاریکی یک اتاق ناآشنا چیزی مشقتبار و بیخوابی خسته کننده نیست. ما نزدیک صبح در باران خوابمان برد و بدون اضطراب از خواب برخاستیم. ما خوردن صبحانه را دیر شروع کردیم و مدت درازی آن را طول دادیم و اجازه دادیم که روز تا نزدیک ظهر انتظار بکشد.
خانه ییلاقی برای یک نفر بزرگ است. تاریکی سرد و بی صدا. در تابستان آوای پرندگان وجود داشت و پنجرههای باز در یک شب گرم تابستانی.
ناآرامی تبخیر شده بود. حسادت دیگر نبود. گیجی کاملاً محو شده بود، مغز و پوست پس از کشف نامه همواره تیره بودند (نامه در چمدان قرار دارد، من آن را دیگر نخواندم). با تنها بودن آرامش بازمیآید. دوباره روز متفاوت با عصر و شب میگردد.

آنا امروز مصاحبهای در بروکسل انجام میدهد، من فراموش کردهام در باره چه چیز (آنا میگوید دوباره یک شخصیت)، من هرگز وقتی آنا کار حرفهای خود را انجام میداد در کنارش نبودم، اما میتوانم تصورش را بکنم که چگونه او کارش را انجام میدهد؛ حضورش در پارتیها جلب توجه میکند. او امروزی ظاهر میشود، خونسرد و نفوذناپذیر، طوری که انگار برای تالار نمایش زاده شده است، درست همانطوری که یک خبرنگار آموزش دیده باید باشد. ظاهرش زیباست، در زمان خصوصی محسوس نمیشود، جذابیت او کنترل گشته و ظاهر شدنش سهل انگارانه است. آنا خود را آماده میسازد، شریک صحبت خود را از روی تمام پروندههای موجود میشناسد، میداند چه سؤالاتی برای مطرح ساختن دارد و میتواند یادداشتهایش را حتی فردای روز ملاقات هم بخواند. میزهای مذاکره، اطاق رؤسا، زبانهای خارجی، سرسراهای هتل و گفتگو با ماسکهای اشخاص معروف ــ تمام این چیزها آنا را مرعوب نمیسازد. مهم بودن دیگران او را تحت تأثیر قرار نمیدهد. گاهی کاملاً خسته از چنین مذاکراتی به خانه باز میگردد، اما خستگی مغلوب گشتنیست و ما میتوانیم بعد از گذشت یک ساعت دوباره بخندیم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر