رویای یک بیکار.

<رویای یک بیکار> را در آبان 1388 در بلاگفا نوشته بودم.

نمی‌دانم که آیا در همۀ کشورها قانونی جاری‌ست که با استناد به آنْ امرِ نظارت بر دارائی افرادی که خواستارِ کسب مقام‌های دولتی‌اند را ممکن سازد یا نه؟ در هر صورت اگر چنین می‌بود می‌توانست جلوی بسیاری از فجایع گرفته شود، فجایعی که بیشتر بنا به تصمیمِ افرادی به وقوع می‌پیوندند که عشقِ خدمت به جامعه ندارند، بلکه هدف نهائی‌شان به دست آوردن قدرت و پر کردن جیب خود از طریق سوءاستفاده از تسهیلاتی‌ست که مقامِِ غصب کردۀ دولتی برایشان امکانپذیر می‌سازد.
بنابراین ضروری‌ست که در همۀ کشورها مرکزی تأسیس گردد که وظیفه‌اش رسیدگی به اموال افرادی باشد که دارای مقام‌های حساس دولتی‌اند،  تا هر ماه تا سنت آخر دارائیشان شفاف و دقیق بررسی و ثبت گردد. شاید این روش برای پیشگیری از بیمار شدن اجتماع و مردمش مفید افتد.

من در حال حاضر بیکارم و از اینکه رقیبان شغلی‌ام بگویند این آقا از اول دزد بوده و بر مالِ حرامش هزاران حرام دیگر افزوده تنم می‌لرزد. بنابراین برای پیشگیری از زده شدن چنین اتهامی لازم دیدم لیست دارائیم را قبل از به دست گرفتن قسمتی از سکانِ کشتیِ دولتْ بطور شفاف در معرض دیدِ مردم قرار دهم. امید که این کار سرمشق دیگران نیز قرار گیرد.
همانطور که اشاره کردم در حال حاضر بیکارم و حقوق ماهیانه ام 735 یورو و 60 سنت می‌باشد.
صاحبخانه‌ام هر ماهه با خواندن وردی مبلغ 376 یورو و 60 سنت از مبلغ کل را غیب می‌سازد و 25 یورو هم شرکت مخابرات از طریق امواج هوائی مثل جارو برقی در خود می‌مکد. شرکت برق هم هر ماه 34 یورو را مثل برق از حساب بانکی‌ام می‌بلعد.
لطفاً کمی تحمل کنید تا ببینم بعد از جمع و تفریق چه مقدار از مبلغ کل باقی می‌ماند؟ 376.60 بعلاوه 25 می‌شود 401 یورو و 60 سنت. نمی‌دانم این رقم 60 از چه چیز من خوشش آمده که همه جا سر و کله‌اش پیداست. باری این رقم را مانند قرقی با پول پرداخت ماهیانۀ برق جمع می‌کنم که می‌شود چیزی در حدود 435 یورو و 60 سنت. فکر کنم این رقم 60 می‌خواهد کاری دست من بدهد!
اگر مبلغ 435.60 را از 735.60 کم کنم می‌شود 300 یورو. خدا را شکر رقم 60 دیگر پیدایش نیست، فکر کنم عدد 300 ترساندش و فلنگ را بست.
خوب حالا کمی باید استراحت کنم تا در جمع و تفریق کردنِ نوبت بعد اشتباهی رخ ندهد.
هزینه غذای مرغان عشقم 45 یورو است و 33 یورو 50 سنت بابت بلیط ماهانۀ شرکت واحد میپردازم که در مجموع می‌شود 78 یورو و 50 سنت. این رقم را از مبلع کل باقیمانده کم می‌کنم تا ببینم چه پیش می‌آید. 300 منهای 78.50 برابر است با 221 یورو و 50 سنت.
خوب خدا را شکر که در این مرحله هم از 60 خبری نیست.
با اینکه از سیگار کشیدن خوشم می آید اما مبلغی که در ماه برایم باقی می‌ماند اجازه خرید آن را به من نمی‌دهد. توتونی را که می‌خرم 4 یورو و 95 سنت قیمت دارد و من حداقل چهار بسته و حداکثر شش بسته از آنها را _ بستگی به احوالاتم دارد _ در ماه دود می‌کنم و به هوا می‌فرستم و با این کار هم به ریه‌ام آسیب می‌رسانم و هم هوا را معتاد می‌کنم. شرکت دخانیات هر ساله روز تولدم کارت تبریک می‌فرستد و از من قدردانی کرده و برایم آرزوی 120 سال عمر می‌کند. کارگران کارخانه‌های دخانیات هم از من بدشان نمی‌آید و وقتی سرشان از دود سیگار گیج است و مرا می‌بینند به جای "اوهوی" به من می‌گویند "رفیق!"، به این ترتیب در ماه مبلع زیر را بابت توتون می‌پردازم: 4.95 ضربدر 6 می‌شود به عبارتی 29 یورو و 70 سنت.
با آنکه نان فراوان است اما چندان ارزان هم نیست، هرینۀ نان 12 یورو. بابت خرید برنج 6 یورو باید بپردازم. قند و شکر را دوست دارم؛ زیاد گران نیستند و مشترکاً با پول چایِ ارزان قیمت یک رقم 16 یوروئی را تشکیل می‌دهد.
برای اینکه حساب از دستم در نرود بهتر است یک جمع و تفریق دیگر بکنم. 29.70 بعلاوه 12 بعلاوه 6 بعلاوه 16 می‌شود 63 یورو و 70 سنت. چه جمع درازی بود، امیدوارم اشتباه نکرده باشم. حاصل جمع را فوری از کل مبلغ باقیمانده کم می‌کنم تا نتیجۀ آن شاید شادم سازد. 63.70 منهای 221.50 می‌شود 157 یورو و 80 سنت که باید با این مبلغ تخم‌مرغ، گوجه، خیار، بادمجان، هویج، نوشابه تهیه شود.
وقت عزیز شما سروران را بیش از این با جمع و تفریق کردن‌هایم ضایع نمی‌کنم. اگر مایل نبودید رأی خود را برای رسیدن به پست وزارت به من بدهید، لااقل برای معاونت یا مدیرکلی یکی از وزارتخانه رأیتان را از من دریغ نفرمائید، و من قول می‌دهم که اگر مرا برای هر مقامی انتخاب کنیدْ درخواست حقوق ماهیانه‌ای بیشتر از حقوق امروزم نخواهم کرد.

من بلافاصله بعد از پایان این محاسبۀ گیج کننده به درون دریایِ عمیق رویا فرو می‌روم و با خود می‌اندیشم که اگر متصدی تعیین حقوق برای دولتمردان شومْ برای آن دسته از کسانی که هدفشان برای وزیر یا مدیرکل گشتنْ خدمت به مردم استْ حقوق ماهیانه‌ای برابر با حقوق ماهیانۀ بیکاریم تعیین خواهم کرد و برای آن دسته که ادعا می‌کنند حاضرند بعد از گرفتن پست وزارتْ جانشان را هم برای خدمت به مردم و کشور در طبق اخلاص قرار دهند مبلغ 100 یورو کمتر از دستۀ اول تعیین خواهم کرد.

پرتقال فروشی در کوچه با صدای بلند اهالی را برای خرید تشویق می‌کرد، همۀ مردم محل اما در حیاطِ خانۀ خود یک درخت پرتقال داشتند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر